بايد به تاكستان بروم . اين شهر راديده ام بار ها از سر يك دو راهي گذشته ام كه روي تابلويش نوشته است " به طرف تاكستان " و به نشانه اين شهر خوشه انگوري بزرگ و سبز رنگ را در ميدان دو راهي بر پا كرده اند
بايد مثل آسيه به تاكستان بروم و آن قبر چاله خونين را ببينم و سنگ ها را . بايد آنجا زانو بزنم و با نوك انگشتم خون خشك شده را لمس كنم . در آن قبر چاله چيزي از من هم دفن شده . پاره اي از تن من هم آنجا به صليب كشيده شده . اين من ام . اين ما ييم در گريز بي سر انجام خود از سرنوشت . گريز از سرنوشتي كه همه ما را زاده خاورميانه مي خوهد و مجبور و محكوم
چه فرقي است بين من و مكرمه ؟ بين تو و جعفر ؟ بين ما و دعا ؟
پدران دختران خرد سال خود به عقد دائم پيرمردان در مي آورند و اين دختركان را گريزي نيست از اطاعت و تمكين از تن پير و فرتوت و هوس ران شوهران
شوهران به هنگام تنگدستي و اعتياد زنان خود را مي فروشند وچوب حراجي بر تن زنان خود مي زنند و اين زنان را هيچ راه فراري نيست . زن با چادر سفيد به خانه شوهر مي رود و با كفن از آن خانه بيرون مي آيد اگر نه شرع كفن را تنش مي كند چنان كه عبرت خلايق شود اين قانون قبيله است . اين سرنوشت ماست
تصور كن آن انسان پيچيده در كفن تو باشي . من باشم . نامت مكرمه باشد . نامم جعفر كياني باشد نامت دعا باشد . محبوبه باشد . عباس باشد تو را كشان كشان بر سر قبر چاله اي مي برند كه از پيش براي اين ساعت كنده اند . تصور كن . وقتي تو را تا سينه در خاك مي كنند به چه چيزي فكر مي كني ؟ چه حسي داري ؟ از بوسه هاي داغي كه بر لب هاي معشوقت زده اي پشيماني ؟ به جلادانت التماس مي كني ؟ به آن شوهر شرعي و لعنتي چه حسي داري ؟ ذره اي اميد داري كه تو را در آخرين لحظات ببخشند ؟ به خدا چه حسي داري ؟ به فرزندانت ؟ به پدر و مادرت و همه مردم شهر ؟ وقتي براي آخرين بار به صورت سنگي و بي رحم و ريش هاي بلند آخوندي كه قاضي اجراي حكم است نگاه كني چه حسي داري ؟ عجز و نا تواني مطلق ؟ نفرت مطلق ؟ بي تفاوتي ؟ كاش آن لحظات مرده باشي . كاش مدت ها پيش مرده باشي و سنگ شده باشي . سنگ . سنگ . سنگ ها
سنگ ها كه به تن آدم مي خورند كدام ها درد بيشتري دارد ؟ آن كه استخوان جمجمه را مي شكند ؟ آن سنگ كه به صورت مي خورد ؟ به چشم ها ¸ به گونه ها ¸ به گيجگاه ات ؟ دست هايت را آيا از خاك بيرون مي گذارند كه سپر كني بالاي سرت ؟ خدا كند سينه هايت را هم در خاك كنند . سنگي كه به سينه بخورد بايد خيلي درد داشته باشد . چشم هايت را مي بندي ؟ يا سعي مي كني جهان را از پشت آن پارچه سفيد لعنتي براي آخرين بار ببيني ؟ گرماي آفتاب را از پشت كفن حس مي كني ؟ سايه هاي مردماني را كه به تو سنگ مي زنند را خواهي ديد؟ اما نه من اگر باشم چشم هايم را خواهم بست . زود تر از آن كه سنگي چشمانم را از كاسه در بياورد . من اگر باشم به مردمان و جلادانم فحش خواهم داد ؟ فحش هايي كه مو را بر تن شان سيخ كند . بر مادر و پدرشان كه پس از دادن پولي سياه به آخوند محله و بلغور كردن" انكحت و زوجت " با دو مرد شاهد به زير لحافي كثيف خزيدند ونطفه آن ها را بستند تا امروز آنان بر من سنگ بزنند . در آخرين لحظات چه فريادي خواهم زد ؟ چه بگويم كه رگ هاي غيرتشان ور بيايد و سنگ هاي بزرگتري را محكم تر بر سرم بكوبند و زود تراز اين شكنجه جان فرسا خلاصم كنند؟ شايد هم بايد دل سنگ و پليد شان را طور ديگري سوزاند . بايد از عطر تن معشوق گفت و از آن بوسه شگفت و آن لذت بي حد و حصر و بي پايان كه ارزش اين همه سنگ خوردن را داشت . داشت ؟ واقعا داشت ؟ جعفر كياني وقتي اولين سنگ را خورد آيا چشم هايش را نفرين مي كرد براي اولين باري كه مكرمه را ديده بود ؟ از مكرمه متنفر بود ؟ هنوز عاشق بود ؟ من اين قدر جرات دارم كه اگر عشقي به زندگيم پا بگذارد اين چنين برايش بها بدهم ؟ سنگ . سنگ . سنگ ها
خدايا به من تواني بده تا تنم را از اين قبرچاله بيرون بكشم . كاش كسي كه اين چاله را كنده است آن را اين قدر گود نمي كرد . كاش قاضي اجراي حكم پس از پر كردن چاله پايش را محكم بر آن نكوبيده باشد و خاك سست باشد و من بتوانم همه تاب و نيرويم را در شانه هايم جمع كنم و خودم را بالا بكشم و بگريزم از اين مهلكه
كاش در گوش انان كه مرا بر سر اين چاله مي آورند نجوايي مي كردم . التماسي . وعده اي . وعيدي . تمام عمر بنده تان خواهم بود . برده زر خريدتان مي شوم . گودال را اين قدر گود نكنيد
كاش اين كفن را روي چشم هايم نمي كشيدند . چنان به چشم هايشان نگاه مي كردم كه قاضي اجراي حكم هم دل سنگ اش به رحم بيايد . توبه مي كنم . توبه . ديگر به صورت هيچ مردي نگاه نمي كنم هيچ زني . چشمانم را در بياوريد . دستانم را بزنيد . شلاقم بزنيد تا عبرت مردمان شود اما بگذاريد زنده بمانم .... من فرزندي دارم . دختري . پسري خرد سال خدايا ....... بر اين صاحب ريش هاي انبوه بر اين قاضي القضات اين نماينده تام الاختيار خدا در روي زمين دلي بده كه از سنگ نباشد . سنگ . سنگ . سنگ ها
نه ! من التماس نمي كنم . نفرين نمي كنم . نطفه فرزند خردسال من حاصل " تمكين زني در برابر نفقه " نبوده . حاصل يك لحظه لذت ناب و پاك دو تن عاشق بوده است . تك تك سلول هاي تن فرزند من حاصل تكثير عشق پاك ماست
جعفر و مكرمه . محبوبه و عباس . دعا و آن جوان عرب . من و تو و او . لحظه هاي نوازش و آرامشي شگرف. مكرمه گريخته بود . چه كسي است كه نخواهد از اين سرنوشت بگريزد ؟
پس از سالها كتك خوردن روزانه و تن فروشي و تمكين و تجاوز شبانه . گريختن و پناه آوردن به آغوشي با بوي مست كننده تن ها . تن يك زن . تن يك مرد. شوق و نياز و حرارت زندگي
نه! من بر اين قاضي القضات التماس نمي كنم
او اولين سنگ را بر من مي زند تا وحشت را در دل زنان جوان و زيبا روي خود بنشاند كه مجبورند به تحمل و تمكين از تن او
نه! من به اين قاضي القضات حقير كه لذت بوسه عاشقانه را يك بار هم در عمر حس نكرده است التماس نمي كنم اگر مرا به جرم" زندگاني" سنگسار مي كند از حسرت آن است كه هرگز نتوانسته از قفس آهنين و سياه قدرت طلبي اش به در آيد و پا بگذارد بر زمين و قلبش را بسپارد به باد و آب و آفتاب و زندگي كند
از حسرت است كه او بر من سنگ مي زند. سنگ باران سنگ ها
فرزند مرا نيازي به رحمت وبخشايش اين قاضي حقير و بيچاره اجرا كننده حكم نيست
فرزند من در آغوش باد و خاك و آب و آفتاب بزرگ خواهد شد . اين سنگ هاي خون آلود خود شهادت مي دهند . سنگ .سنگ . سنگ به فرزندم بگو كه پدر و مادرش چه كساني بودند و به چه جرمي سنگسار شدند
بايد به تاكستان بروم
تاكستان هاي شهر در همان خاكي ريشه دارند كه قبر چاله خون آلوده جعفر كياني در آن است . خوشه هاي انگور تاكستان همه سرخند . حبه هاي انگورشان طعم خون مي دهند . طعم عشق تازه را و مثل شراب سرخ اند بر روي خوشه ها قاضيان سياه پوش و سياه روي شهر در عجب خواهند ماند از مردماني كه با خوردن يك حبه از اين انگور هاي سرخ سر مست شوند خون جعفر كياني در رگ همه مردمان شهر جاري خواهد شد . بايد به تاكستان بروم و مثل آسيه بر آن خاك سرد بنشينم و با بافتن اين قصه ها دل خود را آرام كنم
جعفر كياني مرده است به فجيع ترين شكل ممكن . آن هم در همين دو قدمي . مكرمه هم در آستانه سنگسار است و يك نفر به من بگويد كه اين بافتن اين قصه ها به چه كار مكرمه مي آيد ؟ مگر دردي از دعا دوا كرد ؟ مگر محبوبه و قاسم را دوباره زنده خواهد كرد ؟
كاش كسي پيدا مي شد و مي گفت كه وقتي به خودت آمدي و ديدي كه زاده خاورميانه اي چه كاري از دستت بر مي آيد ؟
بايد مثل آسيه به تاكستان بروم و آن قبر چاله خونين را ببينم و سنگ ها را . بايد آنجا زانو بزنم و با نوك انگشتم خون خشك شده را لمس كنم . در آن قبر چاله چيزي از من هم دفن شده . پاره اي از تن من هم آنجا به صليب كشيده شده . اين من ام . اين ما ييم در گريز بي سر انجام خود از سرنوشت . گريز از سرنوشتي كه همه ما را زاده خاورميانه مي خوهد و مجبور و محكوم
چه فرقي است بين من و مكرمه ؟ بين تو و جعفر ؟ بين ما و دعا ؟
پدران دختران خرد سال خود به عقد دائم پيرمردان در مي آورند و اين دختركان را گريزي نيست از اطاعت و تمكين از تن پير و فرتوت و هوس ران شوهران
شوهران به هنگام تنگدستي و اعتياد زنان خود را مي فروشند وچوب حراجي بر تن زنان خود مي زنند و اين زنان را هيچ راه فراري نيست . زن با چادر سفيد به خانه شوهر مي رود و با كفن از آن خانه بيرون مي آيد اگر نه شرع كفن را تنش مي كند چنان كه عبرت خلايق شود اين قانون قبيله است . اين سرنوشت ماست
تصور كن آن انسان پيچيده در كفن تو باشي . من باشم . نامت مكرمه باشد . نامم جعفر كياني باشد نامت دعا باشد . محبوبه باشد . عباس باشد تو را كشان كشان بر سر قبر چاله اي مي برند كه از پيش براي اين ساعت كنده اند . تصور كن . وقتي تو را تا سينه در خاك مي كنند به چه چيزي فكر مي كني ؟ چه حسي داري ؟ از بوسه هاي داغي كه بر لب هاي معشوقت زده اي پشيماني ؟ به جلادانت التماس مي كني ؟ به آن شوهر شرعي و لعنتي چه حسي داري ؟ ذره اي اميد داري كه تو را در آخرين لحظات ببخشند ؟ به خدا چه حسي داري ؟ به فرزندانت ؟ به پدر و مادرت و همه مردم شهر ؟ وقتي براي آخرين بار به صورت سنگي و بي رحم و ريش هاي بلند آخوندي كه قاضي اجراي حكم است نگاه كني چه حسي داري ؟ عجز و نا تواني مطلق ؟ نفرت مطلق ؟ بي تفاوتي ؟ كاش آن لحظات مرده باشي . كاش مدت ها پيش مرده باشي و سنگ شده باشي . سنگ . سنگ . سنگ ها
سنگ ها كه به تن آدم مي خورند كدام ها درد بيشتري دارد ؟ آن كه استخوان جمجمه را مي شكند ؟ آن سنگ كه به صورت مي خورد ؟ به چشم ها ¸ به گونه ها ¸ به گيجگاه ات ؟ دست هايت را آيا از خاك بيرون مي گذارند كه سپر كني بالاي سرت ؟ خدا كند سينه هايت را هم در خاك كنند . سنگي كه به سينه بخورد بايد خيلي درد داشته باشد . چشم هايت را مي بندي ؟ يا سعي مي كني جهان را از پشت آن پارچه سفيد لعنتي براي آخرين بار ببيني ؟ گرماي آفتاب را از پشت كفن حس مي كني ؟ سايه هاي مردماني را كه به تو سنگ مي زنند را خواهي ديد؟ اما نه من اگر باشم چشم هايم را خواهم بست . زود تر از آن كه سنگي چشمانم را از كاسه در بياورد . من اگر باشم به مردمان و جلادانم فحش خواهم داد ؟ فحش هايي كه مو را بر تن شان سيخ كند . بر مادر و پدرشان كه پس از دادن پولي سياه به آخوند محله و بلغور كردن" انكحت و زوجت " با دو مرد شاهد به زير لحافي كثيف خزيدند ونطفه آن ها را بستند تا امروز آنان بر من سنگ بزنند . در آخرين لحظات چه فريادي خواهم زد ؟ چه بگويم كه رگ هاي غيرتشان ور بيايد و سنگ هاي بزرگتري را محكم تر بر سرم بكوبند و زود تراز اين شكنجه جان فرسا خلاصم كنند؟ شايد هم بايد دل سنگ و پليد شان را طور ديگري سوزاند . بايد از عطر تن معشوق گفت و از آن بوسه شگفت و آن لذت بي حد و حصر و بي پايان كه ارزش اين همه سنگ خوردن را داشت . داشت ؟ واقعا داشت ؟ جعفر كياني وقتي اولين سنگ را خورد آيا چشم هايش را نفرين مي كرد براي اولين باري كه مكرمه را ديده بود ؟ از مكرمه متنفر بود ؟ هنوز عاشق بود ؟ من اين قدر جرات دارم كه اگر عشقي به زندگيم پا بگذارد اين چنين برايش بها بدهم ؟ سنگ . سنگ . سنگ ها
خدايا به من تواني بده تا تنم را از اين قبرچاله بيرون بكشم . كاش كسي كه اين چاله را كنده است آن را اين قدر گود نمي كرد . كاش قاضي اجراي حكم پس از پر كردن چاله پايش را محكم بر آن نكوبيده باشد و خاك سست باشد و من بتوانم همه تاب و نيرويم را در شانه هايم جمع كنم و خودم را بالا بكشم و بگريزم از اين مهلكه
كاش در گوش انان كه مرا بر سر اين چاله مي آورند نجوايي مي كردم . التماسي . وعده اي . وعيدي . تمام عمر بنده تان خواهم بود . برده زر خريدتان مي شوم . گودال را اين قدر گود نكنيد
كاش اين كفن را روي چشم هايم نمي كشيدند . چنان به چشم هايشان نگاه مي كردم كه قاضي اجراي حكم هم دل سنگ اش به رحم بيايد . توبه مي كنم . توبه . ديگر به صورت هيچ مردي نگاه نمي كنم هيچ زني . چشمانم را در بياوريد . دستانم را بزنيد . شلاقم بزنيد تا عبرت مردمان شود اما بگذاريد زنده بمانم .... من فرزندي دارم . دختري . پسري خرد سال خدايا ....... بر اين صاحب ريش هاي انبوه بر اين قاضي القضات اين نماينده تام الاختيار خدا در روي زمين دلي بده كه از سنگ نباشد . سنگ . سنگ . سنگ ها
نه ! من التماس نمي كنم . نفرين نمي كنم . نطفه فرزند خردسال من حاصل " تمكين زني در برابر نفقه " نبوده . حاصل يك لحظه لذت ناب و پاك دو تن عاشق بوده است . تك تك سلول هاي تن فرزند من حاصل تكثير عشق پاك ماست
جعفر و مكرمه . محبوبه و عباس . دعا و آن جوان عرب . من و تو و او . لحظه هاي نوازش و آرامشي شگرف. مكرمه گريخته بود . چه كسي است كه نخواهد از اين سرنوشت بگريزد ؟
پس از سالها كتك خوردن روزانه و تن فروشي و تمكين و تجاوز شبانه . گريختن و پناه آوردن به آغوشي با بوي مست كننده تن ها . تن يك زن . تن يك مرد. شوق و نياز و حرارت زندگي
نه! من بر اين قاضي القضات التماس نمي كنم
او اولين سنگ را بر من مي زند تا وحشت را در دل زنان جوان و زيبا روي خود بنشاند كه مجبورند به تحمل و تمكين از تن او
نه! من به اين قاضي القضات حقير كه لذت بوسه عاشقانه را يك بار هم در عمر حس نكرده است التماس نمي كنم اگر مرا به جرم" زندگاني" سنگسار مي كند از حسرت آن است كه هرگز نتوانسته از قفس آهنين و سياه قدرت طلبي اش به در آيد و پا بگذارد بر زمين و قلبش را بسپارد به باد و آب و آفتاب و زندگي كند
از حسرت است كه او بر من سنگ مي زند. سنگ باران سنگ ها
فرزند مرا نيازي به رحمت وبخشايش اين قاضي حقير و بيچاره اجرا كننده حكم نيست
فرزند من در آغوش باد و خاك و آب و آفتاب بزرگ خواهد شد . اين سنگ هاي خون آلود خود شهادت مي دهند . سنگ .سنگ . سنگ به فرزندم بگو كه پدر و مادرش چه كساني بودند و به چه جرمي سنگسار شدند
بايد به تاكستان بروم
تاكستان هاي شهر در همان خاكي ريشه دارند كه قبر چاله خون آلوده جعفر كياني در آن است . خوشه هاي انگور تاكستان همه سرخند . حبه هاي انگورشان طعم خون مي دهند . طعم عشق تازه را و مثل شراب سرخ اند بر روي خوشه ها قاضيان سياه پوش و سياه روي شهر در عجب خواهند ماند از مردماني كه با خوردن يك حبه از اين انگور هاي سرخ سر مست شوند خون جعفر كياني در رگ همه مردمان شهر جاري خواهد شد . بايد به تاكستان بروم و مثل آسيه بر آن خاك سرد بنشينم و با بافتن اين قصه ها دل خود را آرام كنم
جعفر كياني مرده است به فجيع ترين شكل ممكن . آن هم در همين دو قدمي . مكرمه هم در آستانه سنگسار است و يك نفر به من بگويد كه اين بافتن اين قصه ها به چه كار مكرمه مي آيد ؟ مگر دردي از دعا دوا كرد ؟ مگر محبوبه و قاسم را دوباره زنده خواهد كرد ؟
كاش كسي پيدا مي شد و مي گفت كه وقتي به خودت آمدي و ديدي كه زاده خاورميانه اي چه كاري از دستت بر مي آيد ؟