اين پست رو به خاطر دو دوست محترم مي نويسم كه در قسمت نظرات درخواست اطلاعات بيشتري را در مورد مرگ زهرا كرده بودند
يادم هست كه اولين بار يه وبلاگ خبر رو اعلام كرد . در چند سطر و خيلي خلاصه . وهمين خلاصه بودنش نمي دانم چرا اميدوارم كرد كه خبر شايعه باشد يا اين كه فقط يك "اقدام به خودكشي" باشد . يك خود كشي نا موفق مثل همين مريض ها كه هر روز خدا به اورژانس مي آورند . آدم هايي كه با خوردن جند قرص مي خواهند با اطرافيانشان حرف بزنند . محبتشان را التماس كنند يا در خواستي دارند يا اعتراضي
خبر خودكشي زهرا اما باز هم تكرار شد . از اين جا و آن جا . هيچ كس نگفت زهرا نجات پيدا كرد هيچ كس حرفي از خود كشي نا موفق نزد. صبح بود و به عادت هميشه موقع خوردن صبحانه داشتم خبر ها رو چك مي كردم . شايعه تاييد شده بود . كسي به اسم الماسي خبر را تاييد كرده بود كلمات اين آقاي الماسي در وبلاگ و نوشته ها تكرار مي شد : دانشجوي پزشكي ¸ جرم مشهود ¸ خود كشي با يك پرچم تبليغاتي
چاي سرد شده بود. ساعت جلو مي رفت اما روز برايم شروع نمي شد . فكرم را نمي توانستم جمع كنم . اين جور موقع ها خشم و بغض چنان گلويم را مي فشارند كه با همه ذرات تنم حس مي كنم كه بايد كاري كرد . چرا اين همدان بس نمي كند؟ چرا از زندگي ام بيرون نمي رود ؟ مگر نه اين كه همه خاطراتش را در گورستان ذهنم دفن كرده ام ¸ پس چرا باز جلو مي آيد ؟ با يك خبر تازه ¸ يك فاجعه جديد . همدان . خبر هايش هم مثل آب و هوايش سرد و سنگين اند
راه مي روم . مثل هر وقت كه تاب نشستن ندارم . حس مي كنم كه وقت گذشته است اما كاري بايد كرد . گوشي موبايل را برمي دارم . راه مي روم و تايپ مي كنم به زبان مسخره و الكن پنگليش و خبر را به هركسي كه در ليستم دارم مي فرستم . جواب هايي هم از اين و آن مي رسد . گوشي زنگ مي خورد . كساني مي خواهند بيشتر بدانند . دراين بين يكي از همكلاسي هاي سابق هم زنگ مي زند . مي دانم كه طرح اش را در استان همدان مي گذراند اما اين را نمي دانستم كه زهرا را از نزديك مي شناسد . برايم حرف مي زند . از زهرا مي گويد . از بهت و حيرتش و اين كه هنوز باور نكرده است خبر را . برايش از آنچه در گزارش ها خوانده ام مي گويم . از اين همه اشتباه و تناقض در خبر رساني گيج وعصباني مي شود . اشتباهاتي كه دست به دست هم دادند تا ماجرا وارونه جلوه كند
مي گويد : " زهرا بني عامري نيست . زهرا بني يعقوب است " و ادامه مي دهد
به او قول مي دهم كه حرف ها و توضيحاتش را در وب بگذارو با هم قراري مي گذاريم تا بعد از ختم زهرا با هم مفصل صحبت كنيم و اطلاعات دقيق تر و عكس زهرا را هم برايم بياورد
اجازه بدهيد همين جا ازاين اشتباهات جهت دار در خبري كه اول پخش شد و بعد ها به مرور اصلاح شد حرف بزنم
اول : زهرا دانشجو نبود . فارغ التحصيل بود . تفاوت بين اين دو حالت خيلي زياد است . دوران دانشجويي اوايل جواني است پر از سرگرداني و آشفتگي احساسي است . مشكلات درسي و كشيك هاي سنگين دوره دانشجويي را دارد . از همه مهم تر عدم استقلال مالي است
اما با فارغ التحصيل شدن . سن بالاتر رفته و آدم پخته تر مي شود و تصميم هاي احساساتي كمتر مي گيرد . از طرفي در آمد ماهانه ثابتي دارد كه او را از كمك خانواده بي نياز مي كند خصوصا كه زهرا " پزشك خانواده" بود و در منطقه محروم كار مي كرد بايد درامد ش بايد چيزي بالاي يك ميليون در ماه بوده باشد
دوم : زيركي كسي كه عبارت " جرم مشهود " را به كار برده است باعث شد هر كس به فراخور خودش تعبيري داشته باشد . خصوصا كه " به علت حفظ آبروي خانواده مرحوم از توضيحات بيشتر خود داري شد " شخصا خودم اين برداشت را داشتم : به همه زوج ها كه گير نمي دهند احتمالا يه لحظه هر دوشون داغ شده اند دور و برشون رو فراموش كردن و يه كاري كردن كه تابلو شده اند . نوازش دستي ¸ نزديك هم نشستن ي ( نزديك تر از آنچه سردار رادان براي زوج هاي ايراني تعيين كرده است ) ¸ شايد هم آرايش اش غليظ بوده يا مانتو كوتاه و.... يك وبلاگ نويس هم اين طور تحليل كرده بود : در پارك چه جرم مشهودي مي شود مرتكب شد؟ لابد يكي شان سر بر شانه ديگري گذاشته يا يك بوسه كوچك در خلوت ميان درختان كه ناگهان عزرائيل امربه معروف بالاي سرشان ظاهر شده . بعضي هم در تحليل هايشان جلوتر رفته بودند و فرض كرده بودند اين دو جوان در پارك چادر زده بودند و مامورين امنيت اخلاقي جامعه درست وسط عمليات فيزيولوژيك سر رسيده اند
سوم : اگر اشتباه نكنم در گزارش "روز" بود كه خانواده زهرا ساكن كردستان معرفي شدند . زمان خودكشي را هم بعد از اين كه پدر زهرا از كردستان راه افتاده بود تا به همدان بيايد اعلام كردند . نمي دانم اين فقط حس من است يا شما هم اين طور فكر مي كنيد؟ احتمال متعصب بودن و پابندي شديد به سنت ها در يك پدر ساكن كردستان بيش از پدري است كه ساكن تهران است . نا خوداگاه اين فرض در ذهن شكل مي گيرد كه زهرا خانواده خيلي متعصبي داشته است . در حالي كه طبق گفته هاي اين دوست نزديك زهرا ابدا اين طور نبوده است . خانواده زهرا دو فرزند بيشتر نداشتند . زهرا و برادرش . خصوصا كه رابطه زهرا و برادرش خيلي نزديك و صميمي بوده است . همكلاسي قديم من تعريف مي كرد كه" زهرا و برادرش هر روز با هم تماس تلفني داشتند و تلفن هايشان هم خيلي طولاني بود . برادر زهرا متاهل بود و من هميشه به شوخي به زهرا مي گفتم كه اگر شوهر من هم بخواهد روابطش اين همه با خواهرش گرم باشد من تقاضاي طلاق مي كنم . زهرا مي خنديد و مي گفت زن داداشم به اين تلفن هاي ما عادت دارد " قصدم از تكرار اين حرف ها خاله زنكي كردن نيست بلكه من مي خواهم بگويم : رابطه زهرا با خانواده اش در سطحي بود كه هر گونه نظريه "خودكشي از ترس يا شرم رو در روشدن با پدر خشمگين و متعصب" را رد مي كند
همكلاسي سابق بعد از ختم زهرا زنگ زد . صدايش گرفته بود و خسته ديگر رنگ ناباوري نداشت مي گفت كه بچه هاي ورودي مهر 77 دانشگاه تهران آمده بودند . همكارانش و حتي همكلاس هاي دبيرستانش . بچه هاي فرزانگان . از برادر زهرا ميگفت كه در برابر توصيه اكيد اطرافيان به پيگيري و شكايت گريسته و گفته است كه اين شكايت ها خواهرش را به او بر نمي گرداند . از پدر و مادر زهرا گفت كه در شوك و نا باوري بودند
از امضاي يك طومار براي دفتر رياست جمهوري و در خواست بررسي و پيگيري گفت . گفت و تلخ گفت كه چه فايده؟
از ناراضي بودن خانواده زهرا گفت راجع به مطالبي كه منتشر مي شوند و از من خواست كه اطلاعات بيشتري روي شبكه نگذارم و صبر كنيم ببينيم شكايت به كجا مي رسد
اين جا بود كه فكر كردم شايد سايت روز عمدا به جاي زهرا بني يعقوب از اسم فاميلي اشتباه بني عامري استفاده مي كند
نمي دونم نظر شما چيه اما فرض كنيد همين جا كه من نشسته ام و دارم اين مطالب رو تايپ مي كنم چند نفر آدم اراذل و اوباش واقعي بريزند داخل خانه و به من تجاوز كنند و بعد هم مرا خودكشي كنند و بروند . آيا من بعد از اين جريان مايه شرمساري خانواده ام هستم ؟ من نمي فهمم در اين فاجعه فاميلي" بني يعقوب" را بايد براي حفظ آبرو مخفي كرد و جعل كرد يا مثلا فاميلي" الماسي" را ؟ دوستان عزيز باور كنيم . مدت هاست كه ديگر به همه زوجها گير مي دهند . تابلو و غير تابلو ندارد . همه دختر ها و زن ها مشكل دار هستند . روسري و مقنعه ندارد . بلند و كوتاه ندارد . مدت هاست كه ديگر هيچ كجا امن نيست حتي بازداشتگاه ها . هر كجا كه هستي باشي هر لحظه منتظر باش كه يك معروف تو را مفعول كند . مرد و زن هم ندارد . مدت هاست كه سر ها بالاي دار مي رود . قاتل و مقتول هم ندارد . از شرم اين روزگار كه ساخته دست خود ماست همه مان بايد اسم و فاميل هايمان را پنهان كنيم . جعل كنيم . دروغ بگوييم . دكتر و بي سواد هم ندارد. كسي نبايد بداند ما در اين روزگار به دنيا آمديم . زندگي كرديم و چه بر سر مان آمد و بي صدا در خفا گريستيم و نگفتيم
چاي سرد شده بود. ساعت جلو مي رفت اما روز برايم شروع نمي شد . فكرم را نمي توانستم جمع كنم . اين جور موقع ها خشم و بغض چنان گلويم را مي فشارند كه با همه ذرات تنم حس مي كنم كه بايد كاري كرد . چرا اين همدان بس نمي كند؟ چرا از زندگي ام بيرون نمي رود ؟ مگر نه اين كه همه خاطراتش را در گورستان ذهنم دفن كرده ام ¸ پس چرا باز جلو مي آيد ؟ با يك خبر تازه ¸ يك فاجعه جديد . همدان . خبر هايش هم مثل آب و هوايش سرد و سنگين اند
راه مي روم . مثل هر وقت كه تاب نشستن ندارم . حس مي كنم كه وقت گذشته است اما كاري بايد كرد . گوشي موبايل را برمي دارم . راه مي روم و تايپ مي كنم به زبان مسخره و الكن پنگليش و خبر را به هركسي كه در ليستم دارم مي فرستم . جواب هايي هم از اين و آن مي رسد . گوشي زنگ مي خورد . كساني مي خواهند بيشتر بدانند . دراين بين يكي از همكلاسي هاي سابق هم زنگ مي زند . مي دانم كه طرح اش را در استان همدان مي گذراند اما اين را نمي دانستم كه زهرا را از نزديك مي شناسد . برايم حرف مي زند . از زهرا مي گويد . از بهت و حيرتش و اين كه هنوز باور نكرده است خبر را . برايش از آنچه در گزارش ها خوانده ام مي گويم . از اين همه اشتباه و تناقض در خبر رساني گيج وعصباني مي شود . اشتباهاتي كه دست به دست هم دادند تا ماجرا وارونه جلوه كند
مي گويد : " زهرا بني عامري نيست . زهرا بني يعقوب است " و ادامه مي دهد
به او قول مي دهم كه حرف ها و توضيحاتش را در وب بگذارو با هم قراري مي گذاريم تا بعد از ختم زهرا با هم مفصل صحبت كنيم و اطلاعات دقيق تر و عكس زهرا را هم برايم بياورد
اجازه بدهيد همين جا ازاين اشتباهات جهت دار در خبري كه اول پخش شد و بعد ها به مرور اصلاح شد حرف بزنم
اول : زهرا دانشجو نبود . فارغ التحصيل بود . تفاوت بين اين دو حالت خيلي زياد است . دوران دانشجويي اوايل جواني است پر از سرگرداني و آشفتگي احساسي است . مشكلات درسي و كشيك هاي سنگين دوره دانشجويي را دارد . از همه مهم تر عدم استقلال مالي است
اما با فارغ التحصيل شدن . سن بالاتر رفته و آدم پخته تر مي شود و تصميم هاي احساساتي كمتر مي گيرد . از طرفي در آمد ماهانه ثابتي دارد كه او را از كمك خانواده بي نياز مي كند خصوصا كه زهرا " پزشك خانواده" بود و در منطقه محروم كار مي كرد بايد درامد ش بايد چيزي بالاي يك ميليون در ماه بوده باشد
دوم : زيركي كسي كه عبارت " جرم مشهود " را به كار برده است باعث شد هر كس به فراخور خودش تعبيري داشته باشد . خصوصا كه " به علت حفظ آبروي خانواده مرحوم از توضيحات بيشتر خود داري شد " شخصا خودم اين برداشت را داشتم : به همه زوج ها كه گير نمي دهند احتمالا يه لحظه هر دوشون داغ شده اند دور و برشون رو فراموش كردن و يه كاري كردن كه تابلو شده اند . نوازش دستي ¸ نزديك هم نشستن ي ( نزديك تر از آنچه سردار رادان براي زوج هاي ايراني تعيين كرده است ) ¸ شايد هم آرايش اش غليظ بوده يا مانتو كوتاه و.... يك وبلاگ نويس هم اين طور تحليل كرده بود : در پارك چه جرم مشهودي مي شود مرتكب شد؟ لابد يكي شان سر بر شانه ديگري گذاشته يا يك بوسه كوچك در خلوت ميان درختان كه ناگهان عزرائيل امربه معروف بالاي سرشان ظاهر شده . بعضي هم در تحليل هايشان جلوتر رفته بودند و فرض كرده بودند اين دو جوان در پارك چادر زده بودند و مامورين امنيت اخلاقي جامعه درست وسط عمليات فيزيولوژيك سر رسيده اند
سوم : اگر اشتباه نكنم در گزارش "روز" بود كه خانواده زهرا ساكن كردستان معرفي شدند . زمان خودكشي را هم بعد از اين كه پدر زهرا از كردستان راه افتاده بود تا به همدان بيايد اعلام كردند . نمي دانم اين فقط حس من است يا شما هم اين طور فكر مي كنيد؟ احتمال متعصب بودن و پابندي شديد به سنت ها در يك پدر ساكن كردستان بيش از پدري است كه ساكن تهران است . نا خوداگاه اين فرض در ذهن شكل مي گيرد كه زهرا خانواده خيلي متعصبي داشته است . در حالي كه طبق گفته هاي اين دوست نزديك زهرا ابدا اين طور نبوده است . خانواده زهرا دو فرزند بيشتر نداشتند . زهرا و برادرش . خصوصا كه رابطه زهرا و برادرش خيلي نزديك و صميمي بوده است . همكلاسي قديم من تعريف مي كرد كه" زهرا و برادرش هر روز با هم تماس تلفني داشتند و تلفن هايشان هم خيلي طولاني بود . برادر زهرا متاهل بود و من هميشه به شوخي به زهرا مي گفتم كه اگر شوهر من هم بخواهد روابطش اين همه با خواهرش گرم باشد من تقاضاي طلاق مي كنم . زهرا مي خنديد و مي گفت زن داداشم به اين تلفن هاي ما عادت دارد " قصدم از تكرار اين حرف ها خاله زنكي كردن نيست بلكه من مي خواهم بگويم : رابطه زهرا با خانواده اش در سطحي بود كه هر گونه نظريه "خودكشي از ترس يا شرم رو در روشدن با پدر خشمگين و متعصب" را رد مي كند
همكلاسي سابق بعد از ختم زهرا زنگ زد . صدايش گرفته بود و خسته ديگر رنگ ناباوري نداشت مي گفت كه بچه هاي ورودي مهر 77 دانشگاه تهران آمده بودند . همكارانش و حتي همكلاس هاي دبيرستانش . بچه هاي فرزانگان . از برادر زهرا ميگفت كه در برابر توصيه اكيد اطرافيان به پيگيري و شكايت گريسته و گفته است كه اين شكايت ها خواهرش را به او بر نمي گرداند . از پدر و مادر زهرا گفت كه در شوك و نا باوري بودند
از امضاي يك طومار براي دفتر رياست جمهوري و در خواست بررسي و پيگيري گفت . گفت و تلخ گفت كه چه فايده؟
از ناراضي بودن خانواده زهرا گفت راجع به مطالبي كه منتشر مي شوند و از من خواست كه اطلاعات بيشتري روي شبكه نگذارم و صبر كنيم ببينيم شكايت به كجا مي رسد
اين جا بود كه فكر كردم شايد سايت روز عمدا به جاي زهرا بني يعقوب از اسم فاميلي اشتباه بني عامري استفاده مي كند
نمي دونم نظر شما چيه اما فرض كنيد همين جا كه من نشسته ام و دارم اين مطالب رو تايپ مي كنم چند نفر آدم اراذل و اوباش واقعي بريزند داخل خانه و به من تجاوز كنند و بعد هم مرا خودكشي كنند و بروند . آيا من بعد از اين جريان مايه شرمساري خانواده ام هستم ؟ من نمي فهمم در اين فاجعه فاميلي" بني يعقوب" را بايد براي حفظ آبرو مخفي كرد و جعل كرد يا مثلا فاميلي" الماسي" را ؟ دوستان عزيز باور كنيم . مدت هاست كه ديگر به همه زوجها گير مي دهند . تابلو و غير تابلو ندارد . همه دختر ها و زن ها مشكل دار هستند . روسري و مقنعه ندارد . بلند و كوتاه ندارد . مدت هاست كه ديگر هيچ كجا امن نيست حتي بازداشتگاه ها . هر كجا كه هستي باشي هر لحظه منتظر باش كه يك معروف تو را مفعول كند . مرد و زن هم ندارد . مدت هاست كه سر ها بالاي دار مي رود . قاتل و مقتول هم ندارد . از شرم اين روزگار كه ساخته دست خود ماست همه مان بايد اسم و فاميل هايمان را پنهان كنيم . جعل كنيم . دروغ بگوييم . دكتر و بي سواد هم ندارد. كسي نبايد بداند ما در اين روزگار به دنيا آمديم . زندگي كرديم و چه بر سر مان آمد و بي صدا در خفا گريستيم و نگفتيم