دوشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۹

تقديم به تو اگر كه زنده مانده باشي!

اين پست را براي تو مي نويسم يار دبستاني ام . براي تو كه نامت را نمي دانم و در آن موحش ساعتي كه ديدمت چنان خون صورتت را پوشانده بود كه فكر نمي كنم حالا هم اگر در جايي ببينمت بتوانم بشناسمت. براي تو كه قد بلند و رعنايت زير ضربات باتوم خم شده بود اما حتي قامت خميده ات يك سر و گردن بلند تر بود از آن مردان سياه پوش و سياه روي و سياه دل كه دوره ات كرده بودند و بي امان ضربه هايشان را فرود مي آوردند.
اين پست را براي تو مي نويسم كه پيراهنت را بر تنت دريدند و بر پيكر ت سطلي آب پاشيدند تا زير بار ضربه هاي باتوم ها به خاك بيافتي. از جنون خشونت لذت مي بردند ؟ يا شايد هم مي خواستند ته دل ما را خالي كنند ما را كه به اجبار واداشته بودند به ديدن اين صحنه فجيع ؟ قدرت "چوب الف" را مي خواستند به رخمان بكشند ؟ ته دل ما كه مدت ها بود خالي شده بود ! ترس و وحشت چنان تا عمق جان تك تكمان نفوذ كرده بود كه نفس كشيدن را هم مشكل مي كرد.
اين پست را براي تو مي نويسم و لحظه اي كه زير پاي مردان سياه پوش به خاك افتادي . براي موهاي بلندت كه دور مچ هايشان مي پيچدند و به اين سو و آن سو مي كشيدندت . موهاي خون چكانت را . چه كسي بود كه صدا زد : "خدايا " در آن لحظه اي كه بر خاك غلتيدي و پيكرت از لگد هاي بي امان مردان خدا در هم مچاله مي شد؟ چه كسي هنوز اميد آن دارد كه خدا ببيند و بشنود ؟
اين پست را فقط و فقط براي تو مي نويسم يار دبستاني ام و به تو تقديم مي كنم اگر زنده مانده باشي .

۱ نظر:

  1. سلام دوست و همکار عزیزم.امروز بعد از دو سال یا بیشتر نظر شما را پای کوچه به کوچه ای درسایت تغییر برای برابری دیدم. آدرس وبلاگتان را داده بودید.آمدم مهمانی.خوشحالم که به روز هستید و مثل من تنبل نیستید. شاد باشید

    پاسخحذف