تا همين چند لحظه پيش دعا برايم يك معني بيشتر نداشت . اين كه چشم هايت را ببندي ¸ و در يك لحظه سكوت با خدا حرف بزني و از او چيزي دعا كني. دعا در عربي از ريشه دعو مي آيد . به معني در خواست . دعا به معني خواهش . دعا يك كلمه قشنگ است . بوي سادگي و خلوص مي دهد . دعا يعني خدايا كم آوردم زود باش دستم را بگير و آرامم كن . شايد به همين دليل است كه مسلمان ها موقع دعا كردن دست هايشان را بالا مي كيرند . دعا يعني خدايا به تو احياج دارم تنهايم نگذار
اما انگار قرار است معني همه چيز و همه كس عوض شود . دعا حالا براي همه ما معني ديگري مي دهد
همين حالا كه دارم انجا تايپ مي كنم ¸ فايل دعا در كامپيوترم دانلود مي شود و هر چند دقيقه اين فايل تصويري را از اول روي صفحه مانيتور باز مي كنم و تمام تنم يخ مي زند . گوش كنيد صدا را مي شنويد . صداي همهمه را . فرياد هاي مردانه را . و اين لهجه عربي آشنا كه كلمات گنگ و نا مفهوم را نعره مي كشند . اگر خوب نگاه كني دعا را آن وسط مي بيني . يك نيم تنه قرمز پوشيده است با شلوار كردي قهوه اي تيره يا شايد هم خاكستري تيره اما رنگ شورتش كاملا پيداست كه مشكي است . خدايا خدايا از تو در خواست مي كنم كه به من تاب نوشتن بدهي تا از دعا بنويسم كه در ميان حلقه محاصره مردان عشيره و قبيله اش به زمين افتاده و سرش را لاي دست هايش پنهان كرده . بيهوده است دعا مقاومتي نكن آنها آنقدر سنگ هاي بزرگ و بزرگ و بزرگتري بر سرت خواهند كوبيد كه صداي خرد شدن جمجمه ات در همه جهان بپيچد و همه دختران عاشق و قرمز پوش خاور ميانه حساب كار دستشان بيايد
آن مرد كه شلوار كردي داشت وبتون سيماني را به سرت كوفت كه بود دعا؟ برادر بزرگت ؟ پدرت؟ برادر كوچكت ؟ عمويت ؟ چند بار برايش غذا برده بودي ؟ چند بار لباس هاي كثيفش را شسته بودي ؟ دعا حرف بزن . فرصتي نمانده . مگر نمي بيني خون چطور از جمجمه خرد شده ات فوران مي زند و زمين را سرخ مي كند و راه مي گيرد مي رود تا برسد به زير پاي مردان قبيله . نه اين مردان نمي ترسند به ديدن خون عادت دارند . شايد در دين شما هم مثل ما مسلمانان بريدن سر حيوانات در چشن ها و شادي ها مرسوم باشد . شايد مردم شما هم مثل مردم ما از ديدن سري كه بريده مي شود لذت مي برند . وگرنه اين هجوم مردان و هلهله و نعره هاي مستانه شان براي كشتن شكار بي پناهي كه تو باشي چه معنا مي دهد ؟ دعا ! دعا! دعا! تو ساكت ترين گوسفندي بودي كه به قتلگاه رفت حتي يك لگد هم به كسي نزدي .چه آرام و تسليم مصلوب شدي . تا توهستي در اين نزديكي¸ كدام سنگدلي براي زخم هاي مسيح خواهد گريست ؟ كدام سياه دلي تن سفيد و زيباي تو را كه خون بر آن شتك زده خواهد ديد و باز بعد از هزار هزار سال قصه لب هاي تشنه را در ظهر عاشورا از نو حكايت خواهد كرد ؟ دعا! دعا! دعا! حتي اگر همه هفده سالگي ات را هم جمع كني در ضجه ها و التماس هايت باز هم كم است خداي اين مردان به آنها دستورداده كه چنين تو را كشان كشان به مسلخ ببرند . چه پليد و شهوت ران خدايي !!! كه شرف و مردانگي همه مردان قبيله ات را در سپيدي معصوم باسن هفده ساله تو تعريف كرده است ¸ آن گاه كه در گير و دار سنگسار شلوار كردي بر تنت دريده شد و آن پدر¸ آن برادر¸ آن عمو¸ آن دايي ¸ آن مرد مردان ¸ كتش را در آورد و با خيال آسوده بر روي تن بي جان جسد تو كشيد . مردان همه آسوده شدند تو ديگر زنده نبودي . ديگر قلبت از شور عشق هيچ جواني نخواهد تپيد . انگشت هاي داغ هيچ جواني بر سپيدي باسنت نخواهد رسيد . شرف همه حفظ شد. ارزش ها مستدام شد . حكم اجرا شد . خدا راضي شد
اما انگار قرار است معني همه چيز و همه كس عوض شود . دعا حالا براي همه ما معني ديگري مي دهد
همين حالا كه دارم انجا تايپ مي كنم ¸ فايل دعا در كامپيوترم دانلود مي شود و هر چند دقيقه اين فايل تصويري را از اول روي صفحه مانيتور باز مي كنم و تمام تنم يخ مي زند . گوش كنيد صدا را مي شنويد . صداي همهمه را . فرياد هاي مردانه را . و اين لهجه عربي آشنا كه كلمات گنگ و نا مفهوم را نعره مي كشند . اگر خوب نگاه كني دعا را آن وسط مي بيني . يك نيم تنه قرمز پوشيده است با شلوار كردي قهوه اي تيره يا شايد هم خاكستري تيره اما رنگ شورتش كاملا پيداست كه مشكي است . خدايا خدايا از تو در خواست مي كنم كه به من تاب نوشتن بدهي تا از دعا بنويسم كه در ميان حلقه محاصره مردان عشيره و قبيله اش به زمين افتاده و سرش را لاي دست هايش پنهان كرده . بيهوده است دعا مقاومتي نكن آنها آنقدر سنگ هاي بزرگ و بزرگ و بزرگتري بر سرت خواهند كوبيد كه صداي خرد شدن جمجمه ات در همه جهان بپيچد و همه دختران عاشق و قرمز پوش خاور ميانه حساب كار دستشان بيايد
آن مرد كه شلوار كردي داشت وبتون سيماني را به سرت كوفت كه بود دعا؟ برادر بزرگت ؟ پدرت؟ برادر كوچكت ؟ عمويت ؟ چند بار برايش غذا برده بودي ؟ چند بار لباس هاي كثيفش را شسته بودي ؟ دعا حرف بزن . فرصتي نمانده . مگر نمي بيني خون چطور از جمجمه خرد شده ات فوران مي زند و زمين را سرخ مي كند و راه مي گيرد مي رود تا برسد به زير پاي مردان قبيله . نه اين مردان نمي ترسند به ديدن خون عادت دارند . شايد در دين شما هم مثل ما مسلمانان بريدن سر حيوانات در چشن ها و شادي ها مرسوم باشد . شايد مردم شما هم مثل مردم ما از ديدن سري كه بريده مي شود لذت مي برند . وگرنه اين هجوم مردان و هلهله و نعره هاي مستانه شان براي كشتن شكار بي پناهي كه تو باشي چه معنا مي دهد ؟ دعا ! دعا! دعا! تو ساكت ترين گوسفندي بودي كه به قتلگاه رفت حتي يك لگد هم به كسي نزدي .چه آرام و تسليم مصلوب شدي . تا توهستي در اين نزديكي¸ كدام سنگدلي براي زخم هاي مسيح خواهد گريست ؟ كدام سياه دلي تن سفيد و زيباي تو را كه خون بر آن شتك زده خواهد ديد و باز بعد از هزار هزار سال قصه لب هاي تشنه را در ظهر عاشورا از نو حكايت خواهد كرد ؟ دعا! دعا! دعا! حتي اگر همه هفده سالگي ات را هم جمع كني در ضجه ها و التماس هايت باز هم كم است خداي اين مردان به آنها دستورداده كه چنين تو را كشان كشان به مسلخ ببرند . چه پليد و شهوت ران خدايي !!! كه شرف و مردانگي همه مردان قبيله ات را در سپيدي معصوم باسن هفده ساله تو تعريف كرده است ¸ آن گاه كه در گير و دار سنگسار شلوار كردي بر تنت دريده شد و آن پدر¸ آن برادر¸ آن عمو¸ آن دايي ¸ آن مرد مردان ¸ كتش را در آورد و با خيال آسوده بر روي تن بي جان جسد تو كشيد . مردان همه آسوده شدند تو ديگر زنده نبودي . ديگر قلبت از شور عشق هيچ جواني نخواهد تپيد . انگشت هاي داغ هيچ جواني بر سپيدي باسنت نخواهد رسيد . شرف همه حفظ شد. ارزش ها مستدام شد . حكم اجرا شد . خدا راضي شد