سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۶

مفهومي كه رفته رفته عوض مي شود : پليس

دوستي كه مدت ها بود با هم تماس نداشتيم به موبايلم تلفن زد و پرسيد: كجا هستم و آيا وقتم آزاد هست تا كمي با هم حرف بزنيم ؟ خونه بودم و وقت هم داشتم تا او به خانه زنگ بزند و برايم نزديك نيم ساعت از ماجرايي حرف بزند كه شب پيش برايش اتفاق افتاده بود
اين كه ديروز ساعت 8 شب و در يك محله مسكوني در فاصله اي كه از يك تاكسي پياده شده تا به منزل يك دوست برود در يك كوچه پس كوچه اي خلوت . مردي از پشت سر ناگهان و به زور بغلش كرده و بوسيده و جلوي دهانش را گرفته كه داد نزند . اين كه هر چه تقلا كرده فايده اي نداشته . اين كه مردك عوضي با يك دست جلوي دهان او را گرفته و با دست كثيف ديگرش هر كاري كه خواسته است ... از اين كه وقتي توانسته خودش را آزاد كند سعي كرده با كيفش به صورت مردك بكوبد و اين كه مردك دست آخر كيف را هم چنگ زده و قاپيده است و فرار كرده است
صدايش بلرزد و بگويد كه چطور وقتي كيفش را از دستش مي كشيده در پاركينگ يكي از خانه ها باز شده و مرد ديگري همانطور خيره به درگيري آن دو نگاه كرده است و جلو نيامده و كمكي نكرده است
و من حيرت زده باز بپرسم كه ساعت مگر چند بوده ؟ و مگر آنجا يك محله مسكوني نبوده است ؟
و او با صداي گرفته بگويد كه كارت دانشجويي و گواهينامه اش در كيف بوده و من دلداري اش بدهم كه كارت را براي كار هاي فارغ التحصيلي لازم ندارد . و بدانم كه لازم دارد اما اين دروغ احمقانه را براي تسكينش بگويم كه مي دانم چند روز ديگربايد از پايان نامه اش دفاع كند و به عنوان پزشك راهي يكي از دور افتاده ترين ده كوره هاي اين آب و خاك شود
گوشي را بگذارم و حيرت كنم از اين كه چرا به من زنگ زده است ؟ من را كه مدت هاست نديده و ارتباطي چندان صميمانه ندارد! و بعد تر ها از ديگر دوستان مشترك بشنوم كه خواهر بزرگترش او را واداشته تا به همه دوستانش زنگ بزند و ماجرا را تعريف كند و حتي او را بيهوده واداشته كه برود و به نيروي انتظامي آن منطقه شكايت كند. شكايتي كه ظاهرا خود نيروي انتظامي هم توضيح داده است كه اميدي براي يافتن مردك نيست
و باز بشنوم كه خواهرش ظاهرا تجربه مشتركي داشته كه تا مدت ها برايش به صورت كابوس در آمده و راه حل را در تعريف كردن مكرر ماجرا براي افراد مختلف ديده است
گاهي كسي حادثه اي مشابه را برايش تعريف كرده و گاهي به شوخي زده و خنديده است و گاهي دلداري اش داده و هر بار بخشي از وحشت ماجرا را كاسته است
او را وادار كرده است كه برود و شكايت كند . فقط و فقط براي اين كه "حس" نكند يك موجود ضعيف و ناتوان است كه هر كسي مي تواند چنين بي مهابا تحقيرش كند و هيچ قانوني هم او را باز خواست نكند . نه! ماجرا همين جا تمام نمي شود
برايم تعريف مي كند كه افسر باز پرس چقدر محترمانه او را پذيرفته و به حرف هايش گوش داده و با صبر و حوصله برايش توضيح داده كه چه محدوديت هايي مانع پيدا كردن مرد مزاحم است و از او نهايت تشكر را كرده كه با وجود اين كه اميدي به يافتن و مجازات مزاحم نبوده است اما اين خانم مراجعه كرده است و احساس مسووليت اجتماعي كرده است و براي پيشگيري از حوادث مشابه اقدام كرده است و سخنراني مفصلي راجع به مسووليت هاي اجتماعي شهروندان و به خصوص خانم ها كرده كه بيش از بيست دقيقه طول كشيده و بعد گريزي زده به مسائلي كه براي همسر خودش پيش آمده و بعد راجع به عدم احساس مسووليت همسرش و عدم علاقه مندي او به مسائل اجتماعي حرف زده و اين كه چه مشكلاتي بر سر راه جوانان هست و خلاصه شماره موبايل خودش را داده است كه اگر كاري بود ..... و اصرار كرده است كه دوست بي نواي مرا خودش برساند به منزل و يا لااقل تا قسمتي از مسير و اگر كه نمي خواهد خوشحال مي شود كه با هم تماسي داشته باشند و بيشتر راجع به احساس مسووليت اجتماعي حرف بزنند و راجع به چيز هاي ديگر ...... به دوستم مي گويم كه " مي فهمم " مي گويم كه اين قسمت آخرماجرا را به عنوان يك دختر ايراني خيلي خوب مي فهمم .

۲ نظر: