اين يكي از ايميل هايي است كه داداشي كوچيكه برايم فرستاده كسي كه من شخصا اعتقاد دارم ساختار شخصيتي و مكانيسم هاي رواني اش به من كه خواهر بزرگترش هستم خيلي شبيه است
برايش شادي و موفقيت و همه لذت هاي دنيا را آرزو مي كنم
تنهايی... تنهايی... و فقط تنهايی . شايد اين تنهايی است كه انسان را می سازد . شايد كه آدم بايد در تنهايی خود غرق شود ، شايد در خود غرق شود ، و شايد... و شايد... هزار بار شايد .
هر بار كه با كسی دوست می شوم بيشتر به اين نتيجه نزديك می شوم ، به اين نتيجه كه بيشتر بايد در تنهایی خود غرق شوم ، و غرق می شوم . هنوز نمی دانم كه آيا اين راه ، راهی به ناكجا آباد است يا راهی صحيح براي زندگي بهتر است . نمی دانم كه آيا آينده ای بهتر خواهم داشت يا دچار خود آذاری شده ام . ترديد... ولی خوب ميدانم كه اين ترديد چقدر آذار دهنده و كشنده است. و باز هم ترديد...
می دانم ، می دانم كه اكنون با زندگی ام بازی می كنم . چه بازی كثيف و لذت بخشی . چقذر آسان و ذجر دهنده است به انتظار سرنوشت ايستادن . چقدر سهل و كشنده است انتظار كشيدن برای آنكه طبيعت و تقدير آيند ۀ تو را رقم بزند . آه كه چه آذار دهنده است ايستادن و نگريستن به آينده ای كه آن را روشن نميبينی و آسان ترين راه است برای انتظار كشيدن به آينده . آينده ای نه چندان روشن .
دستهايم در آينده چه خواهند كرد؟ آيا بايد با دستهايم عطر خوشبويی را به سمت مشتری كوته نظری بگيرم تا او سر خود را تكان دهد و من با لبخندی پاسخگوی او باشم؟ آيا بايد آهن گداخده ای را در دست گيرم و برای حركت آهن مذاب تمام سعی خود را كنم؟ می دانم كه شايد با اين دستها قلم در دست گيرم ، نقشۀ ساختمانی عظيم را ترسيم كنم ، نقاشی بزرگی را بر روی بوم سفيد بكشم ، و يا باز هم بنويسم از تنهایی ام ، از اينكه آهويی به پای عطرِی جان باخته است و از تنهايی بچه آهویی كه دارد بهای رضايت يك مشتری ثروتمند را ميدهد ، از معصوميت آهنی كه فرياد حرارت را سر برآورده است و آهنی از جنس او، او را آزار ميدهد ، به اين اميد كه انتقام آزارهایی را بگيرد كه روزی بر او روا شده است . از مظلوميت كاغذهای جان باختۀ كفن پوش .
همۀ گناهان را بر دوش ميكشيم فقط برای تنازع بقاء . كسيِ نميتواند انسان را محكوم كند ؛ همانطور كه نمی توان خريدار عطر را مقصر دانست ، آخر او می خواهد آخرين شانس خود را با خريدن عطری برای معشوقه اش كه به تازگی با مردی ثروتمند تر از او آشنا شده است امتحان كند . همانطور كه نميتوان آهنی را زير سؤال برد كه همنوع خود را به بازی گرفته است ، او خود بازيچۀ دستانی است و اين دستان محتاج نان برای خانواده . نميتوان دستانی را كه بوم و كاغذ ها را سياه، آبی، قرمز و... ميكند مقصر دانست . روح اين دستان احتياج به نوازش دارد .
همۀ اينها بازی زندگی است ، همان بازی كثيف و لذت بخش و همۀ ما محكوم به شركت در اين بازی هستيم زيرا كه محكوم به زندگی كردن هستيم ؛ هنگامی كه متولد شديم اين حكم برای تك تك ما در دادگاه كابوس هايمان صادر شد . تو محكوم به زندگي هستی... به جرم پا گذاشتن در اين دنيای كابوس وار ، به جرم متولد شدن .
به چه كسی می خواهی درخواست تجديد نظر دهی؟ هيچ كس حتی به حرف های تو گوش نخواهد داد . اگر زياد بر اعتراض خود پا فشاری كنی ، چون غير عادی خواهی شد ، تو را ديوانه خواهند خواند و آنقدر در طبيعت تو دست خواهند برد تا دست از اعتراض خود برداری و مانند ديگران برای زنده ماندن خود تلاش كنی كه اگر چنين نكنی تو را در زنجير خواهند كرد و آنقدر به تو دارو خواهند خوراند كه ديگر موجوديتی برای اعتراض نخواهی داشت . و حال به تو می گويند كه آزادی ، می توانی انتخاب كنی ... تو آزادی...آزادی... آزاد . با هر كس كه آشنا می شوی احتمال اين هست كه تو را ديوانه بخواند . تنها ، تنهایی تو است كه تو را ديوانه نمی خواند . انسانها با يكدیگر دوست می شوند به هم محبت می كنند ، همديگر را ياری میدهند ، از هم نااميد می شوند ، به يكديگر ناسزا می گويند ، به يكديگر خيانت می كنند و در آخر به سراغ كسی ديگر خواهند رفت تا اين مراحل پيوسته را از نو آغاز كنند ، دايره ای است كه انسان ميتواند تا پايان زندگی اش به دور آن بچرخد .
اينها همه بازی است ، بازی كثيف و لذت بخش . اما اين بازی تا كی ادامه خواهد داشت؟ تا زمانی كه مرگ به سراغمان بيايد؟ شايد كه هرچه زودتر به اين بازی پايان دهيم بهتر باشد . نمی دانم... نمی دانم كه آيا اين بازی را دوست خواهم داشت يا نه ؛ حتی نمی دانم كه آيا تنهايی انسان را خواهد ساخت يا نه ، اگر نيمۀ گمشده ای وجود داشته باشد ، چه عبث عمر خود را در تنهایی خواهم گذراند و اگر وجود نداشته باشد عمر خود را در دوستی با نارفيقان خواهم گذراند . چه كسی می داند كه بايد تنها زندگی كرد يا در زندگی به دوستانی محتاج هستی؟ آه كه چه سخت است انتخاب يكی از اين دو... تنهايی يا دوستی؟ نمی دانم... و باز هم ترديد ، ترديدی كشنده...
ای زندگی... در مورد من چه تصميمی خواهی گرفت؟ اگر من با تصميم تو مخالفت كنم چه خواهی كرد؟ مرا در زنجير روزگار اسير خواهی كرد؟ مرا ديوانه خواهی خواند؟ من با تو مخالفت خواهم كرد... هرچند كه در مقابل تو ضعيف باشم يا توانمند .
من تصميم به تنهایی گرفته ام و... و می خواهم در تنهایی خود غرق شوم . مرا ديوانه نخوان . شايد كه تصميم عاقلانه ای باشد ، ديگر نه آهو را خواهم كشت و نه بچه آهو را آزرده خواهم كرد . شايد مرد ثروتمند نيز به آرزوی خود دست يابد...