امروز رو هم بي خيال شدم و بيمارستان نرفتم
كشيدن morning report دلم براي بيمارستان تنگ شده براي مريض ديدن و استرس
خيلي عجيب است 2 ماه پيش بيمارستان 501 ارتش بودم بخش جراحي و با 8 كشيك در ماه دلم براي يه خواب راحت لك زده بودولي حالا از اين همه لختي و تنبلي خسته شدم
اما شنبه رو بگو كه مي خوام برم بيمارستان امام
هنوز براي پايان نامه هيچ غلطي نكردم
هيچ چيز با حالي هم اين روز ها پيش نمي اد كه بخوام تعريف كنم
مهران گفته كه تا اخر اين هفته يه پرايد براي من مي خره . خدايي دلم ماشين بازي مي خواد اساسي شايد اگه برم بيمارستان امام چيز هاي بيشتري براي گفتن داشته باشم
پنجره بازه و باد مياد يه باد خنك بهاري توي اين روز هاي بهاري خونه موندن ديوونگيه
امروز چند تا وبلاگ جديد كشف كردم دلم مي خواد يه روز وبلاگ من هم خواننده داشته باشه يه روز به برادرم امين گفتم كه مي خوام وب داشته باشم خنديد و گفت مگه حرفي براي گفتن داري؟ و حالا قبل از هر پستي صداي خندش رو مي شنوم و از خودم مي پرسم مگه حرفي براي گفتن داري؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر