بذار يه نكته رو همين جا براي خودم روشن كنم اونم اينه كه از نوشتن چيزي جز ذات خود نوشتن نبايد انتظار داشت نوشتن به مثابه روانكاوي
و كم كم دارم براي زندگيم تصميم هاي جدي مي گيرم
چرا لذت حرف زدن رو با ياد اوري تمام بايد ها و نبايد هاي والد منقص مي كنم ؟ بذار بنويسم از "خوش ركاب و از بي تابي هايم براي پسر كوچولو در اين چند روزه
بذار خاطرات بانمك خوش ركاب رو تعريف كنم بذار بگم شستن خوش ركاب چه حالي مي ده و دوست هاي جديد پيدا كردن و اين سارا دختر لاغر اندامي كه چشمهاش از شدت باهوشي برق مي زنه و نفر 30 كنكور بوده
اما حالا همش دلم گريه مي خواد دلم ديم دام دارام دي دي ي ي ي يم مي خواد ( مي خواستم يه چيزي بنويسم كه به قول پسر كوچولو خارج از چهار چوب بود و خودم مثل بچه هاي خوب سانسور كردم
دلم مي خواد فكر كنم كه خوش ركاب الان دل ا ش براي من تنگ شده دلم مي خواد سرم رو بذارم روي فرمونش و گريه كنم
خيلي ساده خيلي علمي و خيلي خنك همه اين احساسات پيچيده دريك كلام خلاصه مي شوند و اون هم پي. ام. اس است همين و ديگر هيچ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر