یکشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۵

همين و ديگر هيچ يكشنبه 21 خرداد 85

بذار يه نكته رو همين جا براي خودم روشن كنم اونم اينه كه از نوشتن چيزي جز ذات خود نوشتن نبايد انتظار داشت نوشتن به مثابه روانكاوي
و كم كم دارم براي زندگيم تصميم هاي جدي مي گيرم
چرا لذت حرف زدن رو با ياد اوري تمام بايد ها و نبايد هاي والد منقص مي كنم ؟ بذار بنويسم از "خوش ركاب و از بي تابي هايم براي پسر كوچولو در اين چند روزه
بذار خاطرات بانمك خوش ركاب رو تعريف كنم بذار بگم شستن خوش ركاب چه حالي مي ده و دوست هاي جديد پيدا كردن و اين سارا دختر لاغر اندامي كه چشمهاش از شدت باهوشي برق مي زنه و نفر 30 كنكور بوده
اما حالا همش دلم گريه مي خواد دلم ديم دام دارام دي دي ي ي ي يم مي خواد ( مي خواستم يه چيزي بنويسم كه به قول پسر كوچولو خارج از چهار چوب بود و خودم مثل بچه هاي خوب سانسور كردم
دلم مي خواد فكر كنم كه خوش ركاب الان دل ا ش براي من تنگ شده دلم مي خواد سرم رو بذارم روي فرمونش و گريه كنم
خيلي ساده خيلي علمي و خيلي خنك همه اين احساسات پيچيده دريك كلام خلاصه مي شوند و اون هم پي. ام. اس است همين و ديگر هيچ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر