یکشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۵

يك هاپوي سفيد از ديدگاه پست مدرن يكشنبه 25 تير 85

ببين قضيه خيلي ساده است من هستم و بچه گربه كه اون بچه منه . پس من چي مي شم ؟ معلومه ديگه مي شم مامان بچه گربه .خب تا اين جا كه سخت نبود ؟ بود؟ ما يه بچه داريم كه بع بعي!! است و تموم موهاي بدنش فر فري است و پسر است
يك دختر هم داريم كه خرس است و پوست بدنش قهوه اي است و پاپيون آبي زده پسرمون هم يه دستمال گردن قرمز بسته تا اين جا هم ميشه با تساهل و تسامح با قضايا كنار اومد اما از وقتي كه خدا به پسرمون يه بچه داده به چه گندگي كه يك هاپوي سفيد و پشمالو است من كه خودم مامان بچه گربه باشم ديگه قاط زدم
البته اونها كه مدت هاست نوه دارند و تجربه شون از من و بچه گربه بيشتر است اعتقاد دارند اوايل كه آدم!! نوه دار مي شه اين بحران هويت ها پيش مياد و طبيعي است
اين جور كه من بو بردم قراره دخترمون هم صاحب بچه بشه و بچه اش هم لاك پشته كه سبزه و من مي خوام بذارمش داخل خوش ركاب چون با هم ست هستند و جدا از مساله ست بودن به هر حال من مادر بزرگم و وظايف خاصي در قبال نوه ام دارم
ووووووووووووووووووااي ي ي چه شلوغ بازاري شد حسابي افتادم تو خط عروسك خريدن
فكرس رو بكن كه من ديروز يه يادداشت پر شور در حمايت از اعتصاب غذاي گنجي نوشته بودم و از يه طرف كلي هم راجع به اين هاپوي پشمالو كه تازه خريديم با مهران ابراز احساسات كرده بودم
اين دو تا مساله رو اگه كنار هم بذاري با هم تناقض دارند؟
به نظر من در ديدگاه پست مدرن كه شخصيت آدم محور تفسير جهان ميشه هيچ چيزي كه بر خواسته از اين "من" باشه رد نمي شه اما اگه بخواي راجع به احساسات و افكارت دروغ بنويسي اون موقع است كه از خودت يه احمق درست و حسابي درست كردي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر