ديشب من و پسر كوچولو با هم گفتمان كرديم كه نتايج موفقيت آميزي در بر داشت و قرار شد من به زودي برم موهام رو كوتاه كوتاه و بور بور كنم در عوض پسر كوچولو هم موهاش رو بلند بلند كنه اينقدر كه بياد تا روي شونه هاش و به اين ترتيب ما استراتژيك اين هفته خودمون رو بدون مشورت با حجه الاسلام و المسلمين حسني اروميه اي تعيين كرديم
من و پسر كوچولو هنوز از همدان نيومده بودم كه رفتيم شمال و ديشب خسته رسيديم خونه و امروز صبح پسر كوچولو رفت اصفهان هر چند همين امروز برمي گرده اما يه خورده برنامه زندگيمو مون شبيه كارتون دور دنيا در هشتاد روز شده و تازه من دو هفته ديگه امتحان داخلي دارم تازه وسط اين مسافرت ها يك فيلم جديد هم ديده ام كه ريحانه داده بود و مخم را به مدت چند ساعت تعطيل كرده بود و ويندوزم بالا نمي اومد
هميشه اين جور وقت ها آدم بايد سه چهار تا از اون كتاب هايي رو كه خيلي دوست داره بذاره جلوش و شروع كنه به جلد كردن اونها درست شبيه صحنه يكي از داستانهاي ميلان كندرا كه بعد از هزار جور اتفاق و ماجراهاي عجيب و پر استرس شخصيت هاي داستان در يك لحظه دراماتيك داستان شروع مي كنند به سرخ كردن سيب زميني و سوسيس و آماده كردن سس و بريدن نان و شستن با دقت ظرف هاي كثيف
و مثلا من الان در يك موقعت دراماتيك هستم : سپيده شاملو مي گه: عشق؟ اون هم بعد اين همه سال زندگي زناشويي؟ مگه يه آدم چقدر مي تونه جذاب باشه ؟ چقدر راز داره براي كشف كردن ؟ چقدر حرف داره براي زدن كه جالب و تازه باشه ؟ هر قدر هم باشه در چند سال اول ته مي كشه و زن و شوهر مي شن دو تا هم اتاقي
ولي پسر كوچولو هنوز هم اتاقي من نشده . الان هم كه رفته اصفهان دل من را هم با خودش برده و من منتظرش هستم و مثل مامان بزرگ ها نگران اين گه سالم به دستم برسد
امروز نگار خانه كمال الدين بهزاد غوغا بود . صورت فقط صورت. آن هم كلوزاپ. آن هم در تابلو هايي به ابعاد در 4 و بزرگتر
قسم مي خورم بي شباهت به بعضي كار ها و ايده هاي خودم نبود. عجالتا قراره اول دنياي پزشكي رو كون فيكون كنم و بعدش در داستان نويسي معاصر انقلابي ايجاد كنم و كم كم به سمت سينما برم و فيلم هايي بسازم كه مسير تاريخ روعوض كنه و دست آخر مي رم سراغ نقاشي و صورت مي كشم فقط صورت آن هم كلوزاپ آن هم در تابلو هايي بزرگ و محو و تار و خيال انگيز
فعلا بروم همين چند تا كتابم رو جلد كنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر