يه شب در مسافر خانه فروغ دانچ دلم حسابي گرفته بود . يادم اومد كه قبلا اين جور موقع ها مي نوشتم و بعدش يادم اومد كه تازگي ها در وب مي نويسم . چون به شبكه دسترسي نداشتم روي يك تكه كاغذ نوشتم و به خودم قول دادم كه پستش كنم و حالا اين هم يادداشت يك روز از يك ماهي كه همدان بودم . واحد بهداشت . روستاي آبشينه
ظبط روشن است يك موزيك سنتي ايراني و عرفاني داره پخش مي كنه فكر مي كنم دو روز است كه تصميم قطعي گرفته ام به جز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر