سه‌شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۵

لحظه مقدس ارگاسم


خنده زياد دل را قسي و عقل را زايل مي كند
مومن دلش نازك است و ايكي ثانيه اشكش سرازير مي شود و اين خود از نشانه هاي ايمان است
هر كس براي راه رضاي خدا يك سي سي اشك بريزد در قيامت و در آن روز كه شعله هاي آتش از هر سو زبانه مي كشد هزار متر مربع آب خنك به سوي او سرازير مي شود
از اين دست احاديث و روايات معتبر كم نداريم . نمي دونم ريشه اين اندوه پرستي از كجا مياد ؟ چرا هر كس مي خواد به خدا نزديك بشه فكر مي كنه بايد دلش بشكنه و زار زار گريه كنه ؟ مساله فقط مذهب نيست . اخيرا اين جمله رو جايي خوندم : دوستي را كه با او بخندي ممكن است فراموش كني اما دوستي را كه با او گريه كني هرگز فراموش نخواهي كرد
همه اين آسمون ريسمون ها رو بافتم كه از ديشب حرف بزنم كه سينما" تمدن" غوغا كرده بود . اول "ساعت بيست و پنجم " بعد " بيست و پنج گرم " بعد كه ني ني رفت و خوابيد چراغ ها رو خاموش كردم و صداي تلويزيون رو بستم و يك فيلم از اينگمار برگمان با زير نويس فارسي زدم توي رگ و درست موقعي كه مخم داشت هنگ مي كرد و شخصيت ها و صحنه هاي مختلف فيلم ها در ذهنم با هم مخلوط مي شد فيلم" مچ پوينت " رو ديدم . كه فيلمنامه تو در توي اون و حس تعليق كشنده اي كه در يك ربع آخر فيلم داشت به كل ديوونه ام كرد . فيلم كه تموم شد ساعت چهار صبح بود ولي خوابم نمي اومد . حس مي كردم سرشار از حس لذت ام .يك جور حس سبك باري خالص . هيچ سرزنشي و هيچ حس بدي در عميق ترين لايه هاي ذهنم هم نبود . چنان همذات پنداري وحشتناكي با شخصيت ها پيدا مي كنم كه شگفت انگيز است
فكر كردم يك فيلم ديگه ببينم اما ترسيدم فيلم خوبي نباشد و عيشم را منقص كند . همينطور جلوي تلويزيون نشسته بودم و بالش مچاله شده را بغل كرده بودم كه در يك لحظه كشف و شهود به نظرم رسيد : اگر مي شد زنگار لعنتي اين احساس گناه هاي احمقانه را از آيينه " لذت" پاك كرد و به يك جور لذت با درجه خلوص بالاتري رسيد شايد آن وقت مي شد لذت را به جاي اندوه تقديس كرد و با آرامش از" بودن" لذت برد .
و خلاصه اين كه : لذت غني شده حق مسلم ماست
و تازگي ها دارم به اين اعتقاد مي رسم كه همه جنايتكار ها و بنياد گراهاي دو آتشه و همه مطلق گرا ها جنگ طلب ها و همه دگماتيسم هاي يك دنده موجودات بيچاره اي هستند كه نمي توانند لذت ببرند . لذت از خوردن و خوابيدن و گشني كردن از دفيكيشن و يرينيشن از قهر و آشتي از ديدن زن و مرد و لباس زيبا از سلانه سلانه قدم زدن در پياده رو به قول سهراب گاز زدن اين سيب با پوست يا به قول كيارستمي از طعم گيلاس
من جدا فكر مي كنم اگر ميشد يك جوري طعم لذت واقعي و ناب رو به بن لادن هم چشوند دست از نسل كشي بر مي داشت