چهارشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۶

مشترك مورد نظر شما در حال حاضر در دسترس نمي باشد



دستگاه مشترك مورد نظر خاموش است لطفا بعدا شماره گيري كنيد. و نا اميد نمي شوم آن قدر شماره مي گيرم و مي گيرم كه خودم از اين تكرار بي هوده وحشت مي كنم
صداي بوق اشغال نا اميدم نمي كند و نه اين جمله لعنتي كه مشترك مورد نظر شما در حال حاضر در دسترس نمي باشد لطفا بعدا شماره گيري كنيد
ديروز يكسره رمان " روزگار آقاي مايكل . ك " رو خوندم كه سال 2003 برنده جايزه نوبل شده است . مي خواهم فراموشش كنم اما دستم بي اراده به سوي تلفن مي رود . شايد مشترك مورد نظرم را با تلفن ثابت پيدا كنم اما نه تنها تفاوتي كه دارد اين است كه حالا صداي زنك در همه اتاق مي پيچد : مشترك مورد نظر شما .... و به اين ترتيب همه مي فهمند كه چه اتفاقي افتاده است
نوه سفيد و پشمالويمان از روي طاقچه اتاق خواب نگاهم مي كند با چشم هاي سياهش . مي خندم . خب براي همه پيش مياد . و نوه مان چشم هايش را نمي بندد و نگاهش را هم نمي چرخاند . ته دلم خالي است اما باز مي خندم . روي تخت غلط مي زنم و سرم را روي بالش مشترك مورد نظر مي گذارم و نفسم پر مي شود از بوي تنش موبايل را دوباره برمي دارم و شماره اش را مي گيرم. مشترك مورد نظر شما در دسترس نيست . بلند مي شوم. در پذيرايي ياسمن با آن حالت رخوت انگيز و آرام اش در قاب طلايي اش دراز كشيده و از ميان پلك هاي نيمه بازش " جنون شماره گرفتن" ام را نگاه مي كند و مي شنود كه مشترك مورد نظرم كيلومتر ها از من دور است و نمي خواهد كه صدايم را بشنود
سينما تمدن يك شبه همه جذابيتش را از دست داده و بخصوص كه " آخرين پادشاه اسكاتلند " يك احمقانه تمام عيار بود و اين آخرين فيلمي بود كه با مشترك مورد نظر نگاه كرديم . مثل همه اين شب ها كنار هم دراز كشيديم پاي تلويزيون و سر من روي شانه هايش بود و .... شانه هايش ..... يك بار ديگر شماره اش را مي گيرم . دستگاه مشترك مورد نظرم خاموش است . انگار كه هيچ وقت چنين شماره اي وجود نداشته است وپسري نبوده كه موقع مساله حل كردن يا اضطراب ناخن هايش را بخورد .... ناخن هايش ..... باز موبايل را بر مي دارم و شماره اش را مي گيرم . مشترك مورد نظرم هنوز هم در دسترس نيست انگار كه هيچ وقت در دسترس نبوده است انگار نه انگار كه اگر خواب بد مي ديدم به اندازه يك غلط زدن در دسترسم بود كه مرا ميان بازو هاي مردا نه اش پنهان مي كرد تا من خودم را گوله كنم و سرم را ببرم زير پتو و بگذارم كه بغلم كند و گوش هايم پر شود از صداي تپش قلبش و چند دقيقه ديگر او لبه پتو را بالا بزند و بپرسد كه " اسكيژن بهت ميرسه يا نه ؟ " آخ ! اسكيژن .....باز هم شماره اش را مي گيرم و باز هم در دسترس نيست نيست نيست نيست
يك مسيج را كه برايش فرستاده بودم هزار بار با حرص به خودش فور وارد مي كنم و سكوت فقط سكوت است
به نظر مي رسد مشترك مورد نظرم به كل فراموشم كرده است. و من به اين فكر مي كنم كه هيچ نشانه اي دور و برش نيست كه مرا به يادش بياورد و فقط يك تصوير از او مي بينم كه با يك شن كش در باغچه ويلاي شمال در حال كار كردن است وقتي كار مي كند با چنان پشت كاري غرق كار مي شود كه چيزي حواسش را پرت نمي كند و عزيز كه چاي ريخته صدايش مي زند و او خسته است اما دست از كار نمي كشد تا تمامش نكند عزيز باز صدايش مي زند و آقا جون چيزي راجع به سرد شدن جاي مي گويد و اين كه چاي داغ در اين هواي سرد و باراني مي چسبد و مشترك مورد نظر من كه كار را تمام كرده مي رود كنار شيري كه در حياط است تا دست هايش را بشويد صداي زنگ تلفن بلند مي شود . دلم مي خواهد مشترك مورد نظر همانطور كه دست هايش را خشك مي كند گوش هايش را تيز كند كه ببيند كيست كه زنگ زده و با خودش فكر كند كه شايد "من " باشم . الارم موبايل را مي شنوم يك اس ام اس جديد رسيده است . موبايل را برمي دارم و به خودم مي گويم كه شايد " او" باشد . چشم هايم را مي بندم و باز مي كنم. اما "او" نيست . بانك اقتصاد نوين است كه يك پيام تبليغاتي در مورد خدمات بانكي فرستاده است
عزيز گوشي را به طرف مشترك مورد نظر من مي گيره و ميگه : بيا پسرم مهين خانوم مي خواد باهات حرف بزنه . ته دلم خالي است اما مي خندم . چيزي شبيه يك شوخي لوس و بي نمك است كه داره زيادي طول مي كشه
مي خندم و مي گم نه ! دايي جون مزاحم نمي شيم اما قبول نمي كند و مي گويد كه حتما بايد بروم و دلش براي شوهرم تنگ شده و خيلي وقت است كه ما را نديده . تا شب چند ساعت مانده ؟ بايد مجدد به دايي زنگ بزنم بايد بگويم كه او نيست و من " تنهايي" نمي توانم كه ....تنهايي ... گوشي موبايل را بر مي دارم . دستگاه مشترك مورد نظر ...... زنك هنوز حرفش را تمام نكرده كه موبايل را پرت مي كنم . ديگه زنگ نمي زنم . زنگ نمي زنم . مسيج نمي فرستم و فراموشش مي كنم
جشن مي گيرم . يك فيلم جديد و مشروب و جعبه هاي شيريني عيد و بشقابي پر از ميوه هاي پوست كنده و خرد شده و ورقه هاي نازك سيب . درست همان طور كه او دوست دارد .
مي توانم تا آخر عمرم همين طور جشن بگيرم و خوش باشم و به سينما و مسافرت هاي دسته جمعي با دوستام برم و سيگار بكشم و اين درست همون چيزيه كه مشترك مورد نظرم روعصبي مي كنه
درست مثل بچه اي كه براي جلب توجه مادرش همه كار مي كنه و حتي سرش رو به ديوار مي كوبه
از كي تا حالا اين قدر احمق و كودن شدم ؟
شماره ويلا رو مي گيرم . آقا جون گوشي رو بر مي داره . سلام و احوال پرسي مي كنم و سال نو رو تبريك مي گم . احوال عزيز رو مي پرسم . تشكر مي كنه و ميگه كه مهران بيرون توي حياط است و داره با شن كش خاك باغچه رو صاف مي كنه و عزيز هم براي همه چاي ريخته و داره مهران رو صدا مي زنه براي چاي و اين كه هوا سرد است و باراني و اين كه جاي من آنجا خالي است و چاي داغ كه در اين هواي سرد مي چسبد . مكث مي كنم و مي گويم كه به مهران سلام برساند و او مي گويد كه حتما و خداحافظي مي كند . مشترك مورد نظر من دست هايش را خشك كرده و ليوان چايش را برداشته و دارد عزيز را نصيحت مي كند كه قند كمتر بخورد و رعايت سلامتي اش را بكند و چايش را بدون قند هورت مي كشد .
وسايلم را برداشته ام . كتاب ها و لباس ها و مسواكم را . چند تا فيلم خوب رو هم بر مي دارم و براي دايي مي برم حواسم هست كه فيلم ها صحنه نداشته باشند .
قبل از رفتن خودم را در آينه نگاه مي كنم . ته دلم خالي است اما مي خندم . در را قفل مي كنم و ميروم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر