شنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۶

از ديد و بازديد هاي عيد متنفرم



مدت هاست كه هر شب كابوس مي بينم و هر كدام در ادامه و تاييد كابوس شب هاي پيش مثل قصه هاي دنباله دار . اين قدر كه در خواب همه به من گفته اند كه يك سه واحدي زبان را افتاده ام و پاس نكرده ام كه باورم شده . اين روز ها صبح كه مي شود تا يك ليوان بزرگ و غليظ قهوه را ننوشم باورم نمي شود كه صبح شده و بخش ها تمام شده و هيچ واحدي جا نمانده است همه وحشتي را كه با آن دست و پنجه نرم مي كنم توهم بوده است . بايد همانطور با صورت نشسته بنشينم پاي كامپيوتر و خودم را لابلاي خبر ها و نوشته هاي ديگران گم كنم . پنهان كنم .
فكر مي كنم كمتر از سه ساعت با رفيق 15 و يا شايد 16 ساله بودم اما مدام كلماتش را براي خودم تكرار مي كنم .
راستي اين "بي بي پيك" هم كتاب مزخرفي بود
اولين داستانش را كه خواندم بد جوري توي ذوقم زد راجع به زن و مردي بود كه يك جور توجه خاص يا مثلا سايه عشق بينشان جرقه مي زد و بعد تصميم گرفتند با هم به مسافرت بروند و ميزبان رخت خواب هايشان را كنار هم انداخت اما آنها نتوانستند با هم عمليات فيزيولوژيك –دراماتيك خاصي انجام بدهند . در ضمن دو مرد ميانسال هم در ويلاي همسايه داشتند با دو تا خانم كاسب حال مي كردند... كه مثلا داستان به يك جور مقايسه برسد
نويسنده ساكن ايران نيست . اين را مي تونم با اطمينان بگم. اولا كه يه جور وسواس دارد كه شخصيت ها رو اسم گذاري نكنه تا به يه جور انسان هر زماني و هر مكاني برسه . من خودم هم گاهي از اين ايده ها به سرم مي زنه . مي خوام بگم كه خيلي ايده خنك و لوسي از آب در آمده بود . تمام آدم هاي اين مجموعه داستان يك زبان داشتند و يك شخصيت . اسم هم كه نداشتند . خلاصه ملغمه اي درست شده بود كه مي توانستي كتاب را باز كني و بعد از خواندن چند صفحه اصلا متوجه نشوي كه داستان عوض شده و داستان قبلي تمام شده
هر داستاني بايد براي اين كه خواننده رو با خودش همراه كنه بايد بتونه حداقل در يكي دو سطر خواننده رو در جا ميخ كوب كنه . بايد بتونه دست كم يك لحظه نفس مخاطب رو در سينه حبس كنه و بعد شروع كنه به سخن راني كردن و خاطرات و درونيات خودش رو به اسم " حقايق" به خورد ملت بده. دم دستي ترين شگرد ها استفاده از سكس و خشونت است همانطور كه فيلم هاي هاليوودي از آن به جا و نا به جا استفاده مي كنند . اگر آدم بخواهد ريسك كند و از شگرد جديدي استفاده كند . خيلي خيلي زياد" استادي و مهارت" مي خواهد . قضيه سهل و ممتنع است كه مي تواند داستان را به كلي از هستي ساقط كند
توضيح اين كه سوژه اغلب داستان ها در اين مجموعه جذاب است اما چنان پرداخت ملال آوري دارند كه آدم از نشر نيلوفر تعجب مي كند كه ناشر كتاب است
اين نظريه كه از ايران بري و بعد به فارسي دري بخواهي داستان بنويسي آن هم با نشخوار كردن خاطرات گذشته يك فرض از پيش شكست خورده است اين را به خاطر بسپار
شايد هم علت اين نقد تند و تيز چيز ديگري باشد
قصه هاي بد و ابتدايي و پر از اشكال مثل فيلم هاي بد ساخت و احمقانه و مثل آدم هاي رشد نيافته و سطحي اذيتم مي كنند
از ديد و بازديد هاي عيد متنفرم مخصوصا با آدم هاي كژ و مژ و لعنتي . ازم انرژي مي گيره. تازه آنچه ديروز گذشت "ديد" بود و هنوز "باز ديد" مونده . به كلي از اين عيد سعيد باستاني حالم به هم مي خوره . يادمه يكي از اينترن ها داوطلبانه تمام هفته اول عيد رو كشيك مي داد . فكر كنم خودم هم سال ديگه يه همچين كاري كنم
بايد و بايد بيشتر و بيشتر بنويسم و بيشتر و بيشتر بخوانم . هر چند اين خواندن به آن نوشتن ممكن است ربطي به هم نداشته باشند
و اين تنها راه نجاتم است از ملال و اصلا شايد خدا آن روز با من بود كه گفت اقرا
همين

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر