دوشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۶

شر الامور


تازگي ها چه لذتي مي برم از موسيقي كلاسيك . از موزارت و بتهوون و ويوالدي .
يه نظريه موقع خوندن "آبي تر از گناه" به ذهنم رسيد كه خيلي جالبه . به نظرم همه هنر ها و همه علم ها خصوصا رياضيات و هندسه يه جور هايي به هم مربوطند
ساختار روايت "آبي تر از گناه " خيلي هندسي است . هر فصل شبيه يك زاويه است و اين زاويه ها در دل همند و از خيلي تند در فصل هاي اول كتاب پله پله به سمت زاويه هاي باز تر مي رود و در فصل آخر نويسنده اجازه مي دهد كه در يك افق صد و هشتاد درجه به اطرافت نگاهي بياندازي و شخصيت ها و حوادث را با ديد كامل ببيني هر چند كه نا خوداگاه آدم به اين فكر مي افتد كه شايد باز هم بشود زاويه را باز و باز تر كرد
ديشب با ني ني يك فيلم عالي ديديم به اسم "مرگ و دوشيزه باكره" روايتش معركه بود معركه . بسيار هنرمندانه بود . فيلمي بود از رومن پولانسكي . يك جاي فيلم من ديگه زيادي هيجان زده شدم و از جا پريدم . ويك مشت نسبتا محكم زدم به دم دستي ترين چيزي كه كنارم بود و اون چيزي نبود جز"هد اند نك" يك فيزيك دان بنده خدا كه عينك زده بود و سرش رو گذاشته بود روي پاهاي "مهربان همسر"
به نظرم با خوندن هندسه و گرافيك مي شه ساختار هاي روايي جديد براي داستان نويسي كشف كرد . با گوش دادن مداوم موزيك مي شه پرداخت هاي جذابي براي سوژه ها پيدا كرد و ذره ذره خلق كرد
همه هنر ها دريك نقطه در قلب زمين به هم مي رسند . هنر معجزه مي كند و مي تواند انسان شكنجه شده و شكنجه گر را در يك فاصله نزديك كنار هم بنشاند كه هر دو در آرامش به موزيك شوبرت گوش كنند . قطعه اي به اسم "مرگ و دوشيزه" فيلم ديشب واقعا عالي بود
اين "و ديگران" محبوبه مير قديري هم بدك نيست . هر چه باشد از "و از شيطان اموخت و سوزاند" كه بهتر است اول بايد به اين حقيقت دلپذير اعتراف كنم كه پرچم زنانگي بر بالاي قله ادبيات داستاني ايران مدتي است كه به احتزاز در امده بي شك زنان داستان نويس حالا در اكثريت هستند . حالا ديگه نوشتن از عشق هاي ديوانه وار زنانه و حس هاي خود ويران گري و مازوخيسم زنانه سوژه هاي تكراري به حساب مي اد.
هر چند در بينشان شاهكار كم پيدا مي شود اما خود اين موج زنانگي در ادبيات آثارش را خواه نا خواه خواهد گذاشت و چه بهتر و چه بهتر كه هر چه بيشتر و بيشترباشد . زن ها به اندازه همه تاريخ حرف دارند كه از بغض هاي فرو خورده شان بگويند و از جنس دوم بودنشان از بد جنسي ها و نفرت ها و عشق هايشان كه در انباري تاريك ذهنشان پنهان شده و تجربه هاي مشترك شان
اين بار چندم است لابلاي قصه از حس و خاطره اولين منس و تلارك مي خوانم يا اولين سكس
من چند ماه پشت سر هم چيزي نخوندم و بعد يك دفعه كورس سينما و ادبيات گذاشتم اما يك جور هايي ديگه خسته شدم يعني ديگه نمي تونم از داستان هاي متوسط لذت ببرم
شايد بزنم تو فاز" روزه " و تا مدتي بي خيال بشم. شايد تصميم كبرا بگيرم كه تا هزار روز حق خواندن و ديدن نداشته باشم . اگر خماري خيلي فشار آورد مي آيم همين جا و خودم براي خودم قصه تعريف مي كنم.
اصلا انگار اين خير الامور به زندگي من نيامده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر