از همين جا بايد شروع كنم . از سر سطر نه ! بلكه از ادامه اين خطوط نا تمام كه در فضاي اين صفحه سفيد سر گردانند . خطوط ساده . خطوط در هم پيچيده . خطوط نگران و نا اميد و كم رنگ . خطوط شاد و دست خط كودكانه . خطوط معصوم آرزو مند . خطوط شرمگين و خشمگين . نه! نه! نمي توانم فراموششان كنم
ساده نبود اين مشق مشقت بار را نوشتن
كسي آن را ديكته مي كرد و صدايش در همه جهان انعكاس مي يافت . چند نفري بودند با هم شايد كه صدا ها چنان در هم مي شد و صداي قدم هاي مراقبان كه همه مثل هم بنويسيد و از روي دست هم . نه! ساده نبود نشنيده گرفتن طنين تشديد ها و فاصله هايشان . ساده نبو د سر پيچي از شوق سر كش نوشتن وگريستن و نوشتن و خنديدن و نوشتن و ديدن و نوشتن و پاره كردن
پر از خط خوردگي و اشتباه است . دستم بار ها و بار ها لغزيده است و جا مانده ام . حروف و كلمات از ذهنم گريخته است . مي دانم ! اما باور كن ساده نبود
و هنوز كسي به تصحيح آن قلم سرخ در دست نگرفته و عينك ذره بيني به چشم نزده . هنوز زنده ام و نفس مي كشم . هنوز مي نويسم . در ادامه آنچه قبلا بوده ام و هنوز تبديل نشده ام به يك نمره با سرنوشتي محتوم . رد يا قبول . من هنوز "من" ام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر