یکشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۵

تنهايي اي خانه من شنبه 6 آبان 85

وقتي به خودم آمدم كه ايستاده بودم درست وسط همان جوي مشهور . پرت شده بودم جايي كه با كمال ناباوري مي شد دست كشيد و عمق حقيرش را لمس كرد و وحشت كرد از اين كه محكوم باشي تا ابد در آن جوي حقير كه به مرداب مي ريزد به دنبال مرواريد بگردي و نيابي و بگردي و نيابي و فراموش كني كه اصلا به دنبال چه بوده اي
دستم رو مي برم به عمق حقير اين لجن زار و مشت مي كنم و بيرون مي آورم يادت باشد چه ديدي !!! فراموش نكن كه با محكوميت ا بدي و سيزف وار در اين زندان تنگ و تاريك يك قدم بيشتر فاصله نداري .... كاش پنجره اي باز شود فقط يك پنجره براي من كافي است كه گاهي هواي تازه را نفس بكشم و از پشت آن به ازدحام دور مردمان در كوچه خوشبخت بنگرم .
و نمي دونم چي شد كه" هوخشتره" شد سمبل اين پنجره و سمبل همه هويت فردي تهديد شده ام . يك جور مقاومت و تسليم نشدن در برابر شرايط خفقان. و" دودش" شد همان هواي تازه اي كه ريه هايم از حسرت نداشتنش داشت سوراخ مي شد يك جور عصيان و نا فرماني مقدس كه آرامم مي كرد و دلداري ام مي داد كه مي توانم "من" گمشده ام را باز بيابم
خب ديگه بازي با كلمات ديگه كافيه
حقيقت بد جوري از غرق شدن در زندگي روز مره ترسيده ام زندگي روز مره با حفظ كامل جزئيات . اين جزئيات نفرت انگيزدستور هاي آشپزي نهار و شام ود كور خانه و لباس پوشيدن و همه چيز و همه چيز درست مثل ريز دستورات شارع مقدس راجع به آداب يورينشين و دفيكيشن
پناه مي برم به ليست بلند انديكاسيون ها و كنتر انديكاسيون در داخلي و جراحي و اطفال و روان و .....
پناه مي برم به دوز هاي دارويي و به همه آن چيزهايي كه پيش از اين برايم خسته كننده و ملال آور بودند
پناه مي برم به تنهايي كه خانه ازلي و ابدي من است

۱ نظر: