شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۵

د روغبافي هاي .... من شنبه16 ارديبهشت85

, سهم من اين است
سهم من اين است
سهم من اسماني است كه اويختن يك پرده ان را از من مي گيرد
ديروز كشيك بودم . فردا امتحان گوارش دارم . امروز بايد خوب درس بخونم . 99% زندگي من فعلا در همين سه جمله خلاصه مي شود
و من به جفت گيري گل ها مي انديشم
و همان %1 باقيمانده از زندگي ام كه سهم خودم است كه بروم ان جا دراز بكشم و بار سنگين سرزنش پاراگراف هايي از هاريسون را كه هرگز نخوانده ام زمين بگذارم و خشم فراموش كردن مطالبي كه خوانده ام را فراموش كنم و سرم را بذارم روي سينه هاي نا مريي معشوق هاي عجيب و غريبم و اجازه دهم كه دست هايشان لاي مو هايم بچرخد و نوازشم كننند
د يروز وقتي ساعت 12 شب خسته و خرد از در اورژانس 1 بيمارستان امام بيرون مي امدم و صداي مريضي را كه روي ويلچر نشسته بود شنيدم به وب لاگم فكر كردم
مريض مردي ميان سال بود كه سرش بانداژشده بود با اين كه قدم هايم براي رسيدنم به تخت پاويون از هميشه تند تر بود لحن مودب و خواهش الوده صدايش نظرم را جلب كرد كه به دو نفر رزيدنت سال 2 كه شبيه من در حال عبور از سالن بودند مي گفت اقاي دكتر يه لحظه گوش بدين من تصادف كردم گردنم خيلي درد مي كنه هر چي ميگم كسي گوش نمي ده اقاي دكتر يه لحظه باقي حرفهاش رو واضح نشنيدم اما حتي سرم رو هم بر نگر دوندم فقط لحن التماس اميز و موادبانه اش نظرم رو جلب كرد و از اونجا كه من ادم پالساتيوي هستم و وقتي خوابم مياد فقط مي تونم به تخت خواب فكر كنم و نه چيز ديگه حتي سرعت قدم هام رو كم نكردم ولي همچنان صداي مرد را مي شنيدم كه مي خواست هر طور شده جلوي اقاي دكتر ها رو بگيره و كم كم لحن صداش هم عوض مي شد كه ميگفت نه همراه ندارم اقاي دكتر يه لحظه صبر كنيد پس كي دكتره منه و يك باره صداش اوج گرفت مگه اين جا صاحب نداره اااااااي ي ي ي همه ادم هاي دور و برم برگشته بودن و به انتهاي راهرو جايي كه مرد با صدايي كه از خشم مي لرزيد و داد مي كشيد نگاه مي كردن و من همچنان با قدم هايي تند از معركه دور مي شدم
ازدر كه خودم را بيرون انداختم صداي دكتر همايون فر استاد قلب بيمارستان اكباتان همدان در گوشهايم پيچيد كه مي گفت
the patient is not patient the doctor shoud be patient
اما حتي ياداوري اين نصيحت استاد هم ارامم نكرد حالا كه دارم اين سطر ها را تايپ مي كنم به ياد دكتر احمد تاجفر هستم كه در همان بيمارستاني كه دكتر همايون فر اين افاظات لوكس را صادر مي كرد از همراهان يك بيمار خر پول خر حزب الهي سيلي خورده بود و موبايلش را با خودشان برده بودند فقط به جرم اين كه مي خواسته تخت را به مريض بد حال تر بسپارد و كسي بايد در بخش قلب اكباتان كشيك داده باشد تا معني كلمات نبود تخت و مريض بد حال را بفهمد كسي بايد دكتر تاجفر را بشناسد و در شهر بسته و خفه همدان زندگي كرده باشد تا معني گروههاي فشار و انصار و حزب الله را بفهمد
و من حتي سرم را بر نگرداندم در دل تاريكي و سكوت به سمت تخت زهوار در رفته پاويون مي رفتم و به اين فكر كردم مي شود براي راحت شدن از شر اين افكار مزاحم و متناقض جيزي نوشت و صداي مرد را فرياد هاي مستاصل مرد را روي صفحات وب به صليب كشيد و ان وقت با خيال راحت خوابيد اگر چند سال پيش بود دلم مي خواست از اين ماجرا يك داستان بنويسم اما از ان روز ها چند سالي گذشته است و من چيزي نمي نويسم در عوض چيز ديگري به ذهنم رسيد . دلم خواست سر شام اين ماجرا را براي مهران تعريف كنم و در خيالم براي مهران اين
طور شروع كردم
مهراني بگو ديشب با كي داشتم كشيك مي دادم . با يه خانوم دكتره كه سال اخر رزيدنتي بود و اخرين كشيكش رو مي داد و قرار بود چند روز ديگه براي هميشه از ايران بره با هم داشتيم از اورژانس بيرون مي رفتيم كه يه مريض جلوي خانوم دكتر رو گرفت و خواهش كرد كه معاينه اش كند ولي خانوم دكتر بهش گفت كه پزشك اون نيست و رد شد و مرد عصباني شد و فرياد زد كه مگه اين جا صاحب نداره و برايش هر قدر كه دوست دارم بگويم كه در صدايش چيزي بود كه مثل اسيد ذهن ادم را سوراخ مي كرد و مي دانم كه مهران حق را به مريض خواهد داد و من در جوابش خواهم گفت كه اخه عزيزم تو نمي دوني كه اين خانوم دكتر يه برادر داشته كه كه مدت ها زنداني و مبارز سياسي بوده و همه چيزش رو براي مردم فدا كرده دست اخر به جرم فساد اخلاقي محاكمه اش مي كنند
روزي كه اعدامش مي كردند مردم همه جمع شده بودند و سوت مي زده اند و دست مي زده اند و صداي خنده مردي همان نزديكي مثل اسيد ذهن اين خانم دكتره رو سوراخ مي كرده و همون موقع تصميم گرفته كه هر طور شده از ايران بره
و خودم از تصور به هم بافتن اين همه خالي براي مهران خنده ام گرفت و خوابم برد
به هر حال اون اقاي مريض در سرويس جراحي حتما ويزيت شده و دردش كه كمتر شده اروم گرفته
و من فردا امتحان دارم امتحان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر