سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

سه شنبه 12 ارديبهشت85 زن بها الدين پشت پنجره مي خنديد

ديروز كشيك بودم هزار تا مصيبت كوچيك كوچيك پيش مي يومد تا از همون لحظه هاي اول كشيك بخوام احساس بدبختي كنم سر تخت با يه دختره عوضي دعوام شد اما به زحمت تونستم جو رو براي خودم عوض كنم و حالا اول مي خوام بگم چه چيز هايي ياد گرفتم
مهم ترين چيزي كه شنيدم از دكتر نصيري بود كه به يه استيجره مي گفت: شما هنوز با سيستم دانش اموزي درس مي خونين و بعدش درس خوندن دانشجويي رو اين جوري توصيف كرد دانشجو يه سوال براي خودش مطرح مي كنه و بعد دنبال جواب اون سوال مي گرده .(( كتاب براي اين نيست كه مثل بچه محصل ها از ب بسم الله شروع كنيد به خوندن تا اخرش براي اين است كه شما جواب هاي سوال هايتان را در ان پيدا كنيد)) واي كه چقدر اين جمله ها با ارزش هستن مخصوصا براي يه شخصييت ايده ال گراي مزخرف مثل خودم
و ديگه اين كه در معاينه شكم مي خوندم كه قبل از معاينه بايد دست گرم باشد و يك راه ان گرفتن دست مريض است و من تازه فهميده ام اين چند كلمه ساده يعني چه
حالا بها الدين اويسي برايم فقط يك كيس كوليت اولسراتيو نيست. از اين كه امروز خواهرش به ديدنش امده بود و از اين كه ديگه تب نداره واقعا خوشحاتم همراه مرتضي محرم خاني از ابهت و پيجيدگي كلمه همانژيوم ميترسم و خدا خدا مي كنم كولونوسكوپي
مرد 70 ساله ترك زبانم نرمال باشn
دستهايم را در باغچه مي كارم سبز خواهم شد مي دانم مي دانم مي دانم مي دانم مي دانم .... دارم به شعر هاي فروغ گوش مي
كنم
ديگه چه حرف هايي براي زدن دارم؟ بذار به اين چند روزه فكر كنم
اها مي خوام نمايشگاه كتاب برم يك سيسيل اسنشيال درجه يك زبان اصلي بخرم
يك پنجره براي ديدن
يك پنجره براي شنيدن
يك پنجره كه مثل حلقه چاهي باز مي شود به وسعت اين مهرباني مكرر ابي رنگ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر