چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵

من وب لاگم رو دوست دارم چهار شنبه 20 ارد بهشت

]
.


امروز چند بار پيش اومده كه به اين فكر كنم كه يه وب لاگ دارم و اين فكر ارومم مي كنه و تشويقم مي كنه كه يه جور منظم تر فكر كنم و به بعضي نتيجه هاي جالب برسم.
وقتي داشتم پله هاي پاويون امير اعلم رو دو تا يكي مي كردم خسته از كشيك ديشب به اين فكر كردم كه وقتي كامپيوتر رو روشن كردم چه حرف جديدي براي زدن دارم . و بلافاصله تصوير يك پنجره با قاب چوبي مشرف به حياط بزرگي كه پر از چنار ها و كاج هاي قديمي بود جلوي چشمم اومد.
و رديف هاي كتاب و طاقچه هاي گنبد شكل و ان بوي شگفت انگيز ...
وقتي من راجع به بوي چيزي حرف مي زنم يعني دارم از عميق ترين احساساتم حرف ميزنم . و مي خوام بگم بوي اتاق ها ديوانه كننده بود . مست كننده و بردم يكسره به سالهايي كه يك خدا داشتم با موههايي كه تميز و مرتب روغن خورده و به عقب شانه شده . كت شلوار اتو كشيده و سبيل هاي بال مگسي و....
خداي من هدايت توي همين خونه بعثته الاسلاميه رو از خودش صادر كرده و نتونستم خودم رو كنترل كنم . همش دلم مي خواست با كسي راجع به اين كشف جديد حرف بزنم.
ياد پسر جوان و لاغري افتادم كه تازه دانشگاه قبول شده بود و در كيف سامسونتش هميشه عكسي از هدايت داشت . براي امين اس. ام . اس زدم كه: هيچ مي دونستي كه كتابخونه بيمارستان امير اعلم (( خونه صادق هدايت)) بوده؟!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر