درست يك هفته پيش بود كه شمال رفته بوديم با مهران و من قاطي كرده بودم اساسي. اين قدر كه زنگ زده بودم به محجوب و گريه اجازه نمي داد كه برايش حرف بزنم.
باز هم به پشت بام رفتم و به پوست كشيده شب دست كشيدم. ولي نه من اين جور موقع ها سقوط مي كنم به يك جور جايي شبيه ته يك چاه ويل و با نوك انگشتانم ته چاه دپرشن رو لمس مي كنم و هر بار به خودم مي گويم كه ديگه هيچوقت نخواهم توانست كه حتي اداي خنديدن رو در بيارم و مثل هميشه سر يك بهانه كه دم دست تر باشد با مهران دعوا كردم و تموم راه برگشت رو يك كلمه با هم حرف نزديم ولي (باز هم بايد بنويسم مثل هميشه ) تونستم خودم رو از ته پي ام اس بيرون بكشم و چشم هام رو بشورم و يه جور ديگه به دنيا نگاه كنم و عاشق تر ازهميشه دست بكشم به شانه هاي مهران و ريه هايم را پر كنم از بوي تنش
:البته اين بار بايد قبل از اشتي كردن كامنت شفاهي اش را راجع به اين وب لاگ مي شنيدم
اول اين كه اسم اشخاص رو حق ندارم ببرم
دوم اين كه دوست نداره من زيادي لارج بازي در بيارم و راجع به هر چي كه دلم خواست اين جا مطلب بنويسم
خصوصا اراجيف و بجاي اون مي تونم مطالب اجتماعي بنويسم
و اين كه وب يه جاي خصوصي نيست و شباهتي به دفتر هايم ندارد
بهتره وقتم رو بذارم براي درس خوندن
.... ديگه اين كه
ان كلاغي كه پريد از فراز سر ما
و فرو رفت در انديشه اشفته ابري ولگرد
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
بايد دوش بگيرم تا تميز تر فكر كنم بايد فكر هام رو با وايتكس بشورم بايد احساس هام رو در اب كر اب بكشم ولي نه بيشتر احساس هاي من عين نجاست است و اين قدر ساده و با يك اب كشيدن پاك نمي شود
مهران حق داره مهران مي پرسه كه اگه اين حرف ها رو قبول دارم چرا ادرس وب رو به هيچ كس نمي دم و من فكر مي كنم شايد دارم اداي صادق چوبك رو در مي ارم و فكر مي كنم كه چرا همه داستان هاي من تم سكسي دارند و دارم فكر مي كنم به اين كه هيچ وقت نتونستم يه داستانم رو با صداي بلند براي يه جمع بخونم و هر بار سوژه اي به ذهنم رسيده از همان اول يك سره نه مي شده براي كسي خواند و نه مي شده جايي چاپ كرد و نه مي شده از شر فكرش خلاص شد و چقدر در ميان اين گپ دست و پا زده باشم خوب است شايد بشه اين جور نتيجه گرفت كه نوشتن براي من پيش از اين كه راهي باشه براي حرف زدن با ديگران راهي است براي حرف زدن با خودم و نوعي روان درماني است
اين كه وب لاگم لو رفته يه خاصيت داره كه ديگه لابلاي اين سطر ها كه بعضي وقت ها شبيه ميله هاي زندان مي شوند تنها نيستم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر